دیروز با دوستم رفتیم پارک جمشیدیه. دیروزم تا قبل از رفتن به اونجا روز حرص دراری بود مخصوصا اینکه بابام موقعی که میخواست من رو برسونه رفت بنزین بزنه منم نبرد و تا نزدیکای دو و نیم علاف بودم و سه قرارمون بود! خوشبختانه به موقع رسیدم. یعنی تا دقیقه های نود(قبل از اینکه بابام منو برسونه) با خودم میگفتم آخه بیرون رفتنم چی بود تو این کرونا، کی میره بیرون، کی حوصله ضدعفونی و.. رو داره ولی بعدا اون حس ها همه رفتن.
دم رفتن هم مامانم گفت یه زیرانداز وفلاسک بذارم برات؟ پشیمون میشیا! (از اونجایی که دفعه قبلی که با همین دوستم رفته بودیم توچال من به مامانم نگفته بودم و از راهنماییاش استفاده نکرده بودم و پشیمون بودم قبول کردم.) خلاصه با یه کوله زیرانداز و الکل و فلاسک و .. راه افتادم. دوستم بعد من رسید و بعد رفتیم تو پارک. مامانم گفته بود ادامه بدین برین بالا به رودخونش میرسید. (رودخونه نبود یه جای کوچیک بود که آب داشت از بالاش هم یه نیمچه ابشار بود-_-) تصمیم گرفتیم که بریم بالاتر قبلش دو تا آیس پک و آب و چیپس و تخمه گرفتیم و رفتیم بالا. آفتاب که میزد هیچ از اون همه پله هم باید میرفتیم قشنگ پدرم در اومد. پاهام خیلی درد گرفتن وسطش هی میشستم میگفتم من دیگه نمیتونم 😂 آخرش که تا بالای بالا نرفتیم ولی تا یه حد قابل توجهی رفتیم وسطش هم بستنیمونو خوردیم. آخر هم یه جا وایسادیم زیرانداز پهن کردیم نشستیم. کاش آفتاب نبود وگرنه بیشتر حال میداد. موقع برگشتن به پایین آفتاب رفته بود و هوا خیلیییی خوب شده بود. ما هم کمی راه رفتیم و یه تجدید خریدی کردیم و رفتیم دستشویی تا دستامونو بشوریم. اون وسط مسطا و بعدش هم کلی عکس گرفتیم بعد تو بعضی عکسا خستگی از قیافم میباره قشنگ 😂
یه آبمیوه گرفته بودیم دوتایی بخوریم گفتیم خب چطور بخوریم؟ قرار شد از بالا نصفشو بخوره بعد من بخورم. در همین حین گفت فهیم چاییت! گفتم عههه چای داشتیم مامانمم دوتا لیوان گذاشته بود.(دقت کنید تا اینجا بازم حواسمون نبود!) دوستم گفت تو که لیوان داری!! 😂 😂 😂 بعد خوردن آبمیوه و عکس گرفتن تصمیم گرفتیم بیرون اونجا هم بریم یکم. تصمیم گرفتیم بریم یه شهر کتابی که تو نیاوران بود. چون پول نقد نداشتیم تصمیم گرفتیم بریم از عابر پول بگیریم. اون همه پیاره رفتیم تا پایین بغل ارودگاه یه عابر بود. دوستم کارتشو گذاشت پول نداد.یه آقایی استفاده کرد و بعدش گفتم بذار منم امتحان کنم حالا. کارتم رو گذاشتم بعدش عابره نوشت لطفا صبر کنید پاییینشم نوشته بود قادر به سرویسدهی نیست! بعد چند دقیقه هم نوشت سرویس نمیدیم و اینا من و دوستم منتظر بودیم کارتمو بده که نداد:| زنگ هم که زدیم به بانکش گفتن چند دقیقه دکمه رو نگه دارید اگه پس نداد برید بسوزونیدش! بیخیال شدیم و رفتیم ولی من رو کارتم به استیکر داشتم که یکی از دوستام بهم هدیه داده بودش:(
خلاصه رفتیم ماسک جدید خریدیم و پیاده تا نیاوران و اون شهر کتابه رفتیم بعد هم رفتیم جلوتر یه جا نشستیم یه استراحتی بکنیم و هماهنگ کنیم بیان دنبالمون. بابام گفت من نمیام-_- و من مجبور شدم اسنپ بگیرم-_-. قبل این چای و شکلات و چیپس خوردیم. و بعد خداحافظی ^^
به دوستم گفتم تو خیلی پایه ای و اونم گفت باهات که میام بیرون خوش میگذره من فکر میکنم خیلی خوش شانسم که همچین دوستی رو دارم. یکی از مهم ترین دلایل راحتیم با این دوستم اینه که هر چی خرج میکنیم آخر سر هرکی دنگ خودشو میده. لازم نیست مثلا من التماس کنم بگم بذار منم حساب کنم یا تعارف نمیکنیم بزنیم تو سر هم که نهههه من حساب میکنم نههه نمیخواد بدی -__- اینطوری راحت هم خرج میکنیم. حتی موقعی که باید میرفتیم بالا، موقعی که باید کلی راه میرفتیم باز هم خوش گذشت. حالا من بالا تعریف نکردم ولی من دائم الکل به دست بودم و خوراکیا و دستامونو ضدعفونی میکردم. دائم به دوستم میگفتم دست نزن به ماسکتتتت دست نزن به صورتتتت! امیدوارم کلافه نشده باشه! بهش گفتم اگه دارم زیاده روی میکنم بگو گفت نه اتفاقا خوبه 😂 وقتی اومدم خونه پاهان کو کتفم درد میکردن هنوزم کتفم و پام وقتی راه میرم درد میکنه -_- مامانم میگفت بالا رفتنه کار شماها نیستا 😂 😂
در تمام مدتی که من الکل رو مثل اسلحه گرفته بودم(!) مردمی هم بودن که ماسک نداشتن، همینطوری با دست بستنی قیفی و بلال میخوردن و... و بدانید و آگاه باشید که چرا تعداد مبتلایان روند صعودی داره!
به عنوان حسن ختام پست براتون دو تا عکس میذارم از چند تا درخت که کنار هم بودن و همین کنار هم بودنشون کلی زیبایی ایجاد کرده بود! برای من که اینطور بود! اگه کیفیتش بده یا تاره ببخشید.