فهیم نامه

یادداشتا و هرچی که تو سرمه

بازگشت فهیم D:

وای چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بودا :)

سلام دوستانم ^_^ حالتون چطوره؟ *گرد و خاک ها را پاک کردن* 

یه مدتی بدبختی و بی حوصلگی بهم غلبه کرده بود (هنوزم هست البته:/) و با اینکه به شدت میخواستم بیام کلی چیز میز تعریف کنم و کلی عر بزنم ولی نمیتونستم. الان هم قبل از خوردن صبحانه سریع دست به کار شدم و اومدم اینجا!

 

میخواستم براتون از پادشاه ابدی بگم که چقدر سرش استرس کشیدم (البته یکی دو قسمت آخر سر شده بودم دیگه😂). میترسم یه کلمه بگم اسپویل شه حالا! چیز خاصی نمیگم ولیییییی من عاشق جو اون سوپ شدم کثافت کیوت 🥺 و اینکه چقدر دلم برای شین جه کباب شد. خدایی بیشتر از لی گون به نظرم شین جه اذیت شده تو این سریال . از سرنوشت لی لیم راضیم، حتی هپی اندینگ سریال هم برای استرس نکشیدن و خورد نشدن اعصابم خوب بود D: تو کامنتای پروموویز نوشته بودن سد اندینگ میتونست جاودانش کنه و اینا! متاسفانه با تمام مخالفتم با پدیده ی مازوخیسم (آخه چرا باید یکی سد اندینگ بخواد'_' ) ولی یه جورایی باهاش موافقم. بیشتر نظرم اینه که پایان بازش هم جالب می شد ولی من به همینشم راضیم والا! واای فکر کنید من می دیدم هر قسمت رو بعد دوسام یا هتوز ندیده بود یا اون یکی دوستم میخواست از ۶ به بعد رو بذاره وقتی تموم شد ببینه ( که من وقتی تا ق ۱۵ اومد رفتم با الفاظ زیبا مجلورش گردم ببیندش) و من هیشکیو نداشتم که باهاش کمی عر بزنم یا باهم فش بدیم -_- خیلی حس گندی بود. 

 

بگذریم از اون. ۶ خرداد تولد مامانم بود و ماجرای تولدش یه داستانی بود برای خودش! من و خواهرم میخواستیم برای اولین بار مامانمو سوپرایز کنیم برای همین براش کادو پاور بانک سفارش دادیم (پاور خودشو موقعی که رفته بود کوه دزدیده بودن ازش) و شب تولدش خواهرم پاشد خونه رو تمیز کرد حسابی و وقتی بابام میخواست بره خرید خواهرمم باهاش رفت تا کاغذ کادو و کیک بخره. (کادومون روز قبلش رسیده بود و به مامانمون گفته بودیم فوتوکارت بی تی اس سفارش دادیم 🤣). حالا تو این بازه منم داشتم پادشاه ابدی میدیدم! هیچی دیگه مامانمم اگه اشتباه نکنم روز قبلش یا قبل ترش از قله نوردی برگشته بود و حساااابی خسته بود برا همین من و خواهرم سریع و قاچاقی کیک رو اوردیم تو خونه و من تو یخچال اون ته مه ها قایمش کردم. خلاصه خواهرم پاشد به شیتان پیتان و لباس عوض کردن من و مامانمم مجبور کرد عوض کنیم لباسامونو. اول من عوض کردم بعدش مامانم موقعی که تو اتاق بود خواهرن تبلتشو برداشت فیلم بگیره به منم گفت کیک رو بیارم. آقا خواهرم دم اتاق منتظر بود مامانم لباسشو عوض کنه منم کیک دستم بود یه لحظه گذاشتمش رو جا کفشی (جاکفشی وسیله روش بود و کیک لبه اش موند) بعد یهو تالاپی افتاد رو فرش!!!!! وای چشمتون روز بد نبینه خواهرم زد تو سرش گفت فهیم چیکار کردیییی بعد هن شروع کرد به گریه کردن، جوری گریه میکرد انگار دور از جون کسی مرده :|||

(حالا فکر کنید منم خندم گرفته بود از یه طرف از یه طرف خواهرم عصبانی و گریون بود از یه طرف مامانم از تو اتاق میگفت چی شدههههه و اوند دید  کیک رو زمین چپکی شده!) خلاصه من رفتم قایم شدم همش‌میگفتم از قصد نبودد اما خواهرم خیلی گریه میکرد از اون طرف هم مامانم گریش گرفت :| ( پجشن تولد نبود عزا بود!) خواهرم تبلتشو برداشت رفت پایین از این طرف هم من داشتم در به در دنبال سایت میگشتم کیک سفارش بدم سریع از کادوکارت یه کیک سفارش دادم‌(نوشته بود تحویل فوری). هیچی دیگه یکم گذشت خواهرم برگشت  بالا اونو تو اتاقی که بودم گفت ازت خوشم نمیاد ولی پاشو مامان ناراحت میشه و اینا (خکدش شروع کرده بود به گریه ها:///) هیچی دیگه من حس خیلی بدی داشتم ولی هرطور شده با شادی شاید  زورکی( شادی خواهرم) تولد رو با کیکی که روش رفته بود ادامه دادیم 😁😁 

بخشششش اصلی ماجرا، کادو : آقا ما کادوی مامانم که پاوربانک بود رو دادیم بهش مامانم خوشحال شد و گفت چند خریدین و اینا گرونن و اینا اما ما جیزی نگفتیم بعد حدود یه ربع مامانم با یه پاوربانک دیگه از اتاق اومد بیرون 😐😐😐 واای فکر کنید چند روز قبل از سفارش پاوره خواهرم رفت با مامانم حرف زد از زیر زبوتش بکشه بیروت که مطمئن شیم نداره ولی حالا دیدین که مامانن رفته بود خودش خریده بود دقیقا هم همون مدل 😂😂😂 حال خواهرم گرفته شد ولی برای من خیلی فان بود 😂😂😂 برای من به شخصه کلی خاطره شد (حز اونجاش گه خواهرم یه جوری گریا میکرد انگار کسی مرده، گریه هاش حس بدی بهم داد  جالا یه کیک بود دیگه لازم نبود تولد رو عزا کنه که:/) .

 

کیکی که سفارش داده بودم نرسید (نگو تحویل فوریش برای ساعات کاریشون بوده) منم فرداش پیام دادم کنسل کنم اونام گفتن باشه پولتونو برمیگردونیم اما دوستانننن بیشتر از ۱۰ روززز من همش پیام میدادم چیشد چیشد تا اینکه بلاخره برگردوندن:/ دیگه از بی کیکی به فنا هم برم سمت اون سایت نمیرم:/ 

 

این فقط یکی‌از چیزایی بود که میخواستم تعریف کنم اما تمومش میکنم همینجا چون میخوام وبلاگاتونو چگ کنم^_^ صبح همگی‌بخیر

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
دلم میخواد یه جا باشه که دور از دنیای واقعی چیز میزامو بنویسم :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان