فهیم نامه

یادداشتا و هرچی که تو سرمه

اینم از راننده سرویسای عوضیشون

خواهرم یکی از مدارس فرهنگ درس میخونه

راننده سرویس یکی از بچه ها می‌خواسته یکی از بچه ها رو ببره بلا سرش بیاره مامانش که شکایت کرده مسئول سرویسه به دانش آموزه گفته بوده اگه مشکلیه بگو مامانت اینا خودشون بیان دنبالت :||| اون راننده رو اخراج کردن ولی قشنگ بی مسئولیتی و بیشعوری موج مکزیکی میزنه ماشالا

پ.ن: رانندهه چهل سالش یوده ها مردک عوضی

۲ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

برخی از رفقای دوران بچگیم

وقتی بچه بودم طوری بودم که بچه های همسایه گاهی اذیتم میکردن اما دوستای خوب هم داشتم .

حدود هفت سال تو ساختمونی که بودیم همه همکارای بابام بودم و بچه ها با هم دوست بودن. یکی از صمیمی ترین دوستام اسمش ارشیا (یا عرشیا؟ همیشه خدا قاطی میکنم 😂) بود که یا من خونه اونا بودم یا اون خونه ما بود. 

من یک سال ازش بزرگتر بودم و همیشه کلییییی باهم بازی میکردیم اصلا اخبار جوانه ها رو که قبل از عمو پورنگ پخش میکرد رو اون به من معرفی کرد. از اون دوران چند تا خاطره دارم که بعدا تعریف میکنم البته چون محو و تیکه تیکس شاید زیاد نباشه .

یه دوست کوتاه مدت هم داشتم اسمش تینا بود که یک لاکپشت داشت میاوردش باهم بازی میکردیم .

از همسایه هایی که از خودم بزرگتر بودن میتونم به مهدی ، عرفان و خواهرش غزاله (یا غزال بود یادم نیس) اشاره کنم که همیشه باهاشون میرفتم بازی و عجیب دلم میخواد فقط یک بار دیگه ببینمشون و چاق سلامتی کنیم

یکی دیگه هم بود اسمش یادم نیس راستش😂😑 و چند تا دیگه هم همینطور 

پسر دوست مامانم که اسمش رو دقیقا مطمئن نیستم و نمیگم و اونم بابام با باباش همکارن ، بهم سی دی کارتون قرض میداد و من کلی حال میکردم سر یکی از این کارتونا اینقدر نارنگی خوردم که شبش دل درد گرفتم رفتم دکتر!!:دی

یکی دیگه بود اسمش سیاوش بود ازش میترسیدم 😂😂 

سال ها بعد از اون دوران و بعد اون دوستای همکارای بابام ، تو پارک نزدیک خونمون مامانم با مامان یکی از همکلاسیام دوست شد و همینطور با چند نفر دیگه که با بچه هاشون دوست بودم اما فقط با همون دوستم که اسمش مبینا بود و گاهی داداشش که اسمش حسین بود بازی میکردم (حسین خیای شر بود همش هم مبینای بدبختو اذیت میکرد) . بقیه همه پسرای شیطون بودن بعضی وقتا یکیشون همش منو اذیت میکرد روم آب میریخت دلم میخواست خفش کتک -__- رو یکیشون هم کراش جزئی ای داشتم وای دوران جاهلیت 😂😐😐

حالا کراش که میگم نه این معنی الانی ها ، منظورم اینه که دلم میخواست باهاش بازی کنم بچه باحالی بود اما دوست اون یکی نکبته بود:/

همین الان یادم اومد اون نکبته به یه گربههه غذا میداد پس دیگه نکبت نیس!

خدایا یعنی میشه یکبار دیگه ببینمشون؟! 

 خیلی امشب حرف زدم روم سیاه 😶 

 

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

سین جان

چند ساعت پیش پیام دادم  دوستم سین

این سرویس پیامک میزبان قشنگ پدر منو درآورد آخر با گوشی بابام اس ام اس دادم بهش. راستش وقتی یکم خبر اغتشاش ها رو دیدم نگران شدم که نکنه یه وقت رفته باشه بیرون اتفاقی افتاده باشه براش؟!

بعد از مطمئن شدن از خبر سلامتیش زنگ زد و کلی حرف زدیم باهم و من تازه فهمیدم چقدر دلم تنگ شده بود براش 

 سین و بعدش ب دوستایی هستن که من طی دو سالِ پر شانسم باهاشون تو مدرسه آشنا شدم و بغل دستیمم بودن (ب سال یازدهم و سین سال دوازدهم) این دوتا تنها کسایین که باهاشون میتونم چیزایی که تاحالا تجربه نکردم، کارایی که تاحالا نکردم و... رو باهاشون تجربه کنم. 

سین اینقدر خوبه که گاهی عذاب وجدان میگیرم که دوستی مثل من داره ، گاهی حس میکنم دوستی که سین لیاقتشو داره نیستم. شاید فکر کنید که ای بابا چه شلوغش میکنی حالا اما اگه شما هم میشناختینش درکم میکردین؛ همیشه فکر میکردم همچین آدمی با این شخصیت و خلق و خو وجود نداره تا اینکه خیلییییی شانسکی با هم بغل دستی شدیم تو کلاسای تابستونی مدرسه در سال کنکور. 

راستی یه پست گذاشتم که میخواستم تو بانکه شیشه ای جمله بنویسم تو کاغذ رنگی و بهش هدیه بدم ، عملیش کردم. اسمش 365 notes jar بود که برای من نود تا جا شد تو همشون هم جمله های زیبا نوشتم ، انگیزشی امید دهنده و... 

ایده این کار رو از پینترست گرفتم شما هم یه دوری بزنید توش چیز های جالبی داره.

امیدوارم زندگیتون پر از سین ها و ب های خوب باشه ^^

 

جدا از متن : یه باگی هست در من اونم اینه که وقتی میخوام با دوستام حرف بزنم اونم تلفنی ، باید تنها باشم. اصلا در حضور کسی با دوستام حرف زدن یه احساس به شدت دست و پا بسته بودن و حس اینکه همه ساکت شدن دارن حرفای منو گوش میدن بهم دست میده -_- 

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

بولت ژورنال ایز کامینگ (بات نات سون -_-)

آقا نوشت افزار بسیار گرون شده 😐

امروز رفتم یه دونه روان نویس عادی بخرم (یونی بال هم نبود) ده تومن 

بعد انواع رنگاشم داشت و من به خاطر محدودیت مالیم با حسرت برگشتم -__-

میخوام یه بولت ژورنال درست کنم و دارم کم کم وسایلشو میخرم نمیدونم چرا این تو ذهنمه که حتماااا باید چند رنگ روان نویس و ماژیک پاستیلی و.. داشته باشم. یه دفتر نقطه دار هم که پنجاه -شصت تومنه:/ حالا باید کم کم یه محل ذخیر پول درست کنم برا خودم به نام قلک بولت ژورنال که پولامو برای خرید وسایلش بزارم کنار 😑

پ.ن: امیدوارم عنوان رو غلط ننوشته باشم 

پ.ن ۲: همچنان سخت به دنبال یه سایت دانلود انیمه یا سایتی که حداقل اتک رو گذاشته باشه هستم

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اوضاع شتی این روزا :/

چرا فرهنگ اعتراض رو بلد نیستن بعضی مردم؟ بابا جمع کنید خودتونو با آتیش زدن اموالی که پولش از جیب خودمون میره چیزی درست میشه؟؟!!

همه اینا به کنار اینترنت چرا قطعه هنوز؟؟؟ حس کره شمالی بودن رو دارم که فقط سایتای داخلی رو میتونیم استفاده کنیم:/

کسی جایی رو سراغ داره که نیمه دوم فصل سوم اتک آن تایتان رو دانلود کنم؟ سایت ایرانی ای که فیلتر یا بسته نباشه:(( 

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

این پست به درد نمیخوره نخونیدش

در یکی از هزاران وضعیت روحی ناراحتمم 

تا حدود پنج ده دقیقه پیش خوب بودم اما یهو یه واقعیت تلخ یادم اومد و بهمم ریخت

متاسفانه وقتی از یه چیزی ناراحتم تحت تاثیر اون وضعیت روحی تمام بدبختیا و موقعیت های ناراحت کننده ی زندگیم یادم میاد و برا همشون عزا میگیرم قبلا اینطور نبودم اما جدیدا اینطور شدم حدود یک سال

 اهل درد و دل تعریف مشکلاتم برای کسی نیستم مگر اینکه اون مشکله به نظرم زیاد خجالت آور نباشه و خیلییییی عصبانی باشم 

امیدوارم کسی وقتشو هدر نداده باشه برای خوندن این پست طرفا برای خالی کردن خودم بود

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

فصل اول انیمه attack on titan

چند دقیقه پیش فصل اول انیمه اتک آن تایتان رو تموم کردم 

اصلا انیمه ای به غایت زیباست به شخصه هیجان و کمی ترس رو تجربه کردم.

وقتی خودمو گذاشتم جای آدمایی که پشت دیوار ها زندگی میکردن و تصور می‌کردم که یه تایتان یهو دیوارو بشکنه بیاد کلی از آدمایی که نمیشناسم رو بخوره تازه منم به سختی راه فرار داشته باشم واقعا ترسیدم !!!

وقتی خودمو گذاشتم جای واحد شناسایی که برگام ریخت قشنگ -___-

دلم میخواد برم همه قسمتای فصل دوم رو دانلود کنم اما میترسم نتم تموم شه چون همین امروز هم بسته خریدم نمیخوام یه روزه تمومش کنم

خلاصه : راجع دورانیه که غول های عظیم الجثه وجود دارن و می‌خوان بشریت رو نابود کنن و مردم پشت سه تا دیوار به نام های ماریا رز و سینا اگه درست گفته باشم تحت یک نظام سلطنتی زندگی میکنن و برای بقا تلاش میکنن 

خلاصه جالبی نگفتم اما ترسیدم اسپویل کنم برای همین همینجا تمومش میکنم

برای دانلود فصل اول روی دانلود فصل اول انیمه اتک آن تایتان کلیک کنید .

 

پ.ن: پست گذاشتن با گوشب واقعا یکی از مضخرف نرین چیزهای دنیاس:/ کلی کار میخوام بکنم برا وبلاگم اما تا اینترنت برای خط تلفنمون درست نشه و با کامپیوتر نیام نمیتونم :/

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

دفتر من

دیروز تو دانشگاه میخواستم یه چیزی رو کپی بگیرم بعد دیدم تو انتشاراتیه لوازم تحریر ودفترای پارچه ای گل گلی و... داره.اینقدر خوشحال شدم به خاطر اینکه چند وقتی بود میخواستم بگیرم وقت نمیشد. خلاصه یه دفترچه سایز کمی بزرگ برداشتم خریدم .وقتی اومدم خونه یکم پشیمونشدم آخه میخواستم پولامو نگه دارم اما بعدشبه خودم گفتم حال خوبمو خراب نکن -__-

نمیدونستم چه استفاده ای بکنم ازش که خیلی شانسکی تصمیم گرفتم اونو تبدیل کنم به دفترچه خودم . یعنی اسم خودمو روش گذاشتم و تصمیم گرفتم توش هرچی که خوشم میاد ، اهداف آرزو ها رویاها لیست کتاب و فیلم لحظات بشیار خوش و خیلی چیزای دیگم رو بنویسم. 

خیلی خوشحالم و سه صفحشو پر کردم تا الان ^^

اینم عکسش :

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

کتاب های از دست رفته ام :(

به شدت دلم میخواست کتاب های بچگیمو الان میداشتم میدادم به پسرخالم که الان ۸ سالشه و سن خوبیه برای خوندن کتاب های کودک اما متاسفانه وقتی کلاس چهارم بودم مامانم همه کتاب داستانامو داد به دخترخالش که بده به بچه هاش :/// هیچوقت گریه های اون شبم یادم نمیره و هنوز که هنوزه یادش میفتم داغ دلم تازه میشه و به هیچ وجه نمیتونم مامانمو ببخشم 😢 
کتاب های عزیزم :(

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

توچال

دوشنبه با دوستم رفتیم توچال ، بام تهران

من یه مانتوی کمی گرم پوشیده بودم ولی اونجا بازم سرد بود و من یه درس عبرت اساسی شد برام که از این به بعد زودتر به مامانم خبر بدم که بتونم از نصیحت هاو پیشنهاد هاش استفاده کنم و شب قبلشم از هفت عصر نخوابم تا شیش و نیم صبح روز بعد که بتونم چیزی آماده کنم -_______-

ولی خوش گذشت تله کابین سوار شدیم کلیییی حرف زدیم از هر دری یه ایستگاه دو تله کابین که پیاده شدیم کلی سگ اونجا بود یکیشون اومد جلومون با مظلومیت نگاهمون کرد ماهم داشتیم آخی اوخی میکردیم و فکر میکردیم چطور بهش دست بزنیم که گازمون نگیره که یکهو دو تا سگ دیگه اومدن پریدن بهش و دعوا شد :/ 

موقع رفتن هم کمی بعد از پارکینگ یه کلاغه تق خورد یه جا افتاد زمین دقیقا ما شاهد این صحنه بودیم کلاغه تکون نخورد دیگه کلیی حالمون بد شد و دلمون به حالش سوخت من که گریم داشت می‌گرفت ؛ موقع ناهار هم رفتیم بالکن رستورانه بخوریم گربههه زیر پامون میومد دوستم بدش میومد رفتیم یه ور دیگه گربه پرید اومد 😂😂 خلاصه بعد از ماجراهامون با حیوانات کلی عکس گرفتیم بعدش رفتیم بازار تجریش و آش خوردیم :) 

خیلی خوش گذشت و البته اگه گروهی بریم که خیلی عالی تر میشه امیدوارم بازم جور بشه 

ولی حواستون باشه از یکی از درای مترو تجریش که ماشین شخصی میبره مثلا توچال و دربند اینا گولشونو نخورید چون اولا پول بیشتر میگیرن بعدم میگن پول چهار نفرو حساب کن که مثلا از راه کم ترافیک ببرمت یا زودتر بریم:/// تامسی خطی از ما سه تومن گرفت و اون یکی آقا میخواست هفت تومن نفری بگیره بعدم پول چهار نفرو حساب کنیم!!!

شنبه و چهارشنبه هم قراره با دوستام برم بیرون و نگرانم که پولمو هنوز آخر ماه نشده تموم نکنم 😑 خدایا ذره ای ژن پس انداز کردن رو یهو بر من نازل کن دمت گرم !

۰ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
دلم میخواد یه جا باشه که دور از دنیای واقعی چیز میزامو بنویسم :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان