دقیقا همین الان کتاب رو گذاشتم کنار و گوشیم رو برداشتم تا بیام اینجا. راستش تو سایتا خونده بودم آخرش چی میشه ولی یادم نبود دقیق برای همین هم امید یه پایان خوش رو داشتم ولی وقتی جمله ی خودش را رها کرد رو خوندم، اشک تو چشمام جمع شد! این چه کاری بود کردی پسر مگه بیماری آخه حالا که خودتو کشتی ماموریتت هم گند خورد توش احمق 🤬
داستات این کتاب راجع دوره ی درب و داغونیه که خودکشی توش یه کار رایجه، دوره ای که خنده و امید داشتن توش چیز عجیبیه. خانواده ای یه مغازه ی خودکشی دارن که انواع و اقسام سم و وسایل برای خودکشی رو میفروشن. پسر سوم این خانواده یه پسر شاد و شنگوله، میخواد به همه امید بده و تو هرچیزی نیمه ی پر لیوان رو میبینه. در آخر همین پسر روحیه ی خانوادش و کاربری مغازشون رو تغییر میده و تهش خودش میمیره :((((
طنز داستان خیلی باحال بود حتی ایده های پدر خانواده برای خودکشی مثلا اون هواپیماها با خلبان های غیر قابل اعتماد واقعا باحال بودن!
اعضای خانواده از اول آلن رو خیلی دوست داشتن هر چند که غر میزدن یا ناراحت بودن که چرا این پسر اینقدر عجیبه، خدایا این چی بود نصیبمون کردی!
اصلا هیج کلمه ای الان تو مخم نیست، میخواستم بشینم اینجا راجع شخصیتا حرف بزنم اما هنوز تو شوکم! میرم که برای دوستام عر بزنم و بعدا باز بر میگردم... هعیییی