ما از موقعی که من کلاس چهارم بودم اینترنت دار شدیم. اولین بار من از ذوقم می رفتم عنو پورنگ و خاله شادونه سرچ می کردم (تباه بودم تباه😂) و تو این فازا بودم کم کم وارد جاهای بیشتری از اینترنت شدم. مثلا انجمن بیا تو صفا. بعدش با خواننده های خارجی آشنا شدم اولین نفرا هم سلنا و جاستین بود(-_-) و طرفدارشون شدم ولی خیلی سایتی رو نمی شناختم که آهنگاشونو دانلود کنم برای همین داشتن یه آهنگ سلنا برام کلی زحمت می تراشید 😂 تو همین مواقع با وبلاگ و.. آشنا شدم یعنی میدونستم چیه اما نساخته بودم تاحالا! یه روز خونه مامان بزرگم بودیم داییمم اومده بود بهمون گفت من یه وبلاگ دارم توش کارای هر روزمو می نویسم تو هم بساز یکی. خلاصههه منم یه وبلاگ زدم به نام یادداشتهای روزانه (دقیقا همینطوری نوشته بودم عنوانشو) کلا هم یکی دوتا پست گذاشتم توش بعدش ولش کردم رفتم سراغ یک وبلاگ دیگه به نام قلعه ی کودکان 😂 تو اون سن اینطوری نبودن که قبل نوشتن دو دوتا چهارتا کنم که تو هنون حال و هوای کودکانه مطلب میذاشتم، کلی از ایممجی های مختلف استفاده می کردم ( مثلا یه بار وسط نوشته هام نوشتم دستم درد گرفت بذارید یکم استراحت کنم بعد یه شکل خرسی که دستاش پشتش رو زمینه داره استراحت می کنه رو گذاشتم، عزم و اراده و حال میکنید؟!) میدونید جالب کجاس؟اینکه اون وب محبوب ترین وبلاگم بود!همیشه کلی آدم میومدن نظر میذاشتن برام و خلاصه در ارتباط بودیم. اون زمان دختر عمم که همسنمه بهم میگفت اخه قلعه کودکان چیه و...همیشه هم میپرسید چطور یاد گرفتی وبلاگ درست کنی؟منم میگفتم خودم یاد گرفتم ( واقعا هم خودم یاد گرفتم آخه چیز خاصیم نداشت که باید چارتا دور میزدی تو نیز کار بلاگفا دستت میومد) ولی فکر کنم باورم نکرد😂
بعد یه مدت قلعه ی کودکان رو پاک کردم و یه وبلاگ دیگه زدم، دختر عمم هم یکی درست کرد که توش منم نویسنده کرد. بعدش با هم یه وبلاگ شریکی درست کردیم اسمامونم فافالولو و فافا لالا اگه اشتباه نکنم بود. آدرسشم من دادم داییم و چتد نفر دیگه داده بودیم. یه مدتی خوب پیش رفت تا اینکه دخترعمم کم کار شد پست نذاشت ولی یه دوز به وبش سر زدم قالبشو عوض کرده بود، منم که اصلا اون دوران پرخاشگر بودم زنگ زدم خونشون کلی باهم دعوا کردیم بهش گفتم تو وقت داری قالب عوض کنی ولی پست نمیذاری اینور و.. خلاصهههه منم از نویسندگی درش اوردم یکم بعدشم پاکش کردن وبه رو هعیییی -_- حالا من این وبایی که یادم میاد رو دارم میگم ولی بهتون بگم که اون وسط مسطا کلی وبلاگ دیگه هم درست کردن که یا ادرسشون همون اول یادم می رفت یا اینکه بعد یه مدت فعالیت ولشون می کردم. این کار تا اوایل هفتم و آخرای ششمم ادامه داشت تا اینکهههه کلاس هفتم جشنواره( یا همچین چیزی) شهید مطهری داشتیم و من و دوستم با راهنمایی معلم ادبیاتمون تصمیم گرعتیم وبلاگ درست کنیمم. منم فکر می کردم خیلی شاخم خلاصه خیلی از زنگای ادبیات یا ختی زنگای دیگه به این بهانه تو اتاق سایت ول بودیم ( اکثرش دتبال قالب و اینا بودیم ولی بعد یه مدت از این جو خارج شدیم و دنبال وبای شخصیمون بودیمD:) بچه هامون رو دور وبلاگ دریت کردن افتادن و منم اون زمان چون وبای قدیمیم به مدتی می شد توشون پست نذاشته بودم، تصمیم گرفتم جدید درست کنم. کوتاه کنم حرفمو، همه ی ماجرای من و وبلاگ نویسی و خودی که نشون می دادم چون فکر می کردم شاخم (فازم چی بود واقعا🤣🤣) با اتمام پایه ی هشتم( هشتم مسئول رسانه کلاس بودم، یعنی وبلاگ کلاس و کامپیوتر و فلش اینترنت) به پایان رسید. وایبر و اینستا و اینا پررنگ شدن ولی من گوشی نداشتم جون بخش اعظم وقتمو هدر می دادم پای کامپیوتر مامانم اینا میگفتن اگه گوشی بگیریم که دیگه هیچی درس نمیخونم و اینا.
سعی کردم خلاصه وار بگم ولی خیلی چیزای دیگه هست که تعریف کنم مثلا اینکه وقتی وارد انجمن بیاتو صفا شدم دبستانی بودم ولی الکی گفتم راهنمایی(یا دبیرستان، یادم نیس) هستم 😁 دوتا دوست اونجا پیدا کردم، نام کاربریشون جاسمین و سلنا بود (اسم جاسمینه نیکو بود). بعد میخواستم مثل اونا رفتار کنم می رفتم ببینم چجوری حرف می زنن مثلا به عزیزم میگن عسیسم منم همونطوری رفتار می کردم 😂( برام خجالت آوره گفتن اینا😑). نام کاربریم تو دفعه دوم که عوضش کردن ارباب گلها بود. فکر کنم اعضای اون انجمن الان خیلی بزرگ باشن:) واای یادمه وقتی وارد انجمنه شدم یه پیام تبریک اومد که خوش اومدین و اینا چقدر ذوق کردم 😂
حالا اینا به کنار، یه روز که راجع وبلاگ داشتن با دختر عمم حرف می زدم مامانم شنید به بابام یه جوری که انگار سیگار می کشم و کار بدی می کنم گفت فهیم وبلاگ داره-_- بابامم ترسید گفت فهیم پاکش کن میان منو میبرن زندان 😂😂😂 واای هنوزم که هنوزه بابام میگه حواست باشه چیزی ننویسی بیان بگیرنتاا-_-( بعدش عادی شد البته مثلا اون موقعی که داشتیم وب مشترکموت با دختر عمم رو می زدیم عمم و مامانم اومدن بالاسرمون راجع قالبمون نظر می دادن 😅)
در کل دوران وبلاگ نویسی اون زمانم ماجرایی بود برا خودش. مدرسه ای که می رفتم تازه نمونه شده بود کادرش عوض شده بود اونقدر نظارت نداشتن،ما به بهانه تحقیق یا همون جشنواره مطهری می رفتیم اتاق سایت ول می گشتیم تو نت یا وبلاگ درست می کردن بچه ها حتی یه بار چت روم هم رفتیم، تازه میخواستیم یه چتروم هم بسازیم😁 تازههه اون زمانا خیلیا قالب و لوگو و.. درست می کردن میفروختن یا رایگان با رمز می ذاشتن منم رفتم یاد گرفتم چطور بسازم لوگو اینا یه وبلاگم زدم براش اما حوصله نداشتم ولشکردم-_-
خببب بگم از شخصیت خجالت آور اون زمانممم *وی عرق های شرم را پاک می کند* آقا اون زمان من یه ضد پسر واقعی بودم مثلا میومدن کامنت می ذاشتن اگه طرف پسر بود می گفتن برو دیگه نیا اینجا فهمیدی؟:| خیلی تو جو بودم 😂 بعد یادمه با همون سن کم می رفتم چت روم :| با اسمایی مثل ضد پسر و..😂😂 ( دوستان گل اون موقع چت روما اوضاعشون خیلی بهتر بود الان اصلاااا تاکید می کنم اصلا سمتشون نرید!! اوضاعشون خیلی خرابه و منحرفا ریختن تو چت روما) یه بارم با اسم دختر کلاس پنجمی رفتم یه دختره گفت برو مشقاتو بنویس دختر کلاس پنجمیاومده چت چیکار 😂😂 یه مدتیم با خواهرم بازیای آنلاین می کردیم یکی از سایتا اسمش سوسن خانوم بود که الان پاک شده، فلش خور و آکا هم بودن. یادش بخیررر. تازه مزرعه رایگان من و بیمارستان کامی هم بازی می کردم 🤩 یه بازی بود مافیای نمیدونم چی اونم بود ولی پاک شده فکر کنم سایتش. (این سه تای آخرو از قسمت سرگرمی های ص فیلترینگ پیدا کرده بودم😁)
اصلا از تباهی اون دوران ها هرچی بگم کم گفتم! ولی حال و هوای باحالی داشت یا اینکه من سن زیادی نداشتم ولی قشنگ تاثیر شبکه های اجتماعی مثل وایبر و اینستا و... رو وبلاگ و وبلاگ نویسی رو با چشمای خودم دیدم. متاسفانه یه مدتی هم بلاگفا خراب شد که آرشیو پستامون پرید یا خیلیاشون پاک شدن اما دو تا از وبام و وب دخترعمم هنوز موندن. من برای خودمو یا پاک کردم یا ادرس و پستاشونو عوض و پاک کردم تا آثار دوران جاهلیتمو از بین برده باشم 😒😑 فعلا این خاطرات یادم اومدن بازم بود حتما اینجا تعریف می کنم که به تباهیم بخندین ☹