فهیم نامه

یادداشتا و هرچی که تو سرمه

.

نزدیکای یه هفته (شایدم بیشتر) هست که دچار روزمرگی شدم. درسته که سر خودم رو گرم نگه داشتم اما حس میکنم امروز بخش اعظمیش فوران کرد. اخرین باری که اینطوری شدم برای موقعی بود که که ترم اول کلاسا تعطیل شدن بعدشم فرجه های امتحانا بودن، اون دوران هم همینطوری شدم. حس میکنم هرکاری که میکنم اون لذت و شادیش از ته دلم نیست، انگار که فقط دارم افکار، مشکلات و ...رو نادیده میگیرم ولی هنوز اون ته مه های وجودم دارن برای خودشون پرسه میزنن! نمیتونم از ته دلم خوشحال باشم!!

به شدت دلم یه بیرون رفتن با دوستام میخواد (احتمالا بعد عاشورا و وسطای شهریور که هوا خنک شد برم)، یا مثلا یه مسافرت به یه جای دور و سرسبز با دوستا:( خداروشکر که تو دوران قرنطینه اینطوری نشدم:/ اون موقع سرم به بازی و انیمه و سریال گرم بود اما اونا هم الان نمیتونن تاثیری دلشته باشن رو این حالم. 

 

۰ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

این روز ها + دینامیت + خسته نباشید کنکوریا!

من برگشتم! یه چند روزیو نبودم، دلیل خاصی نداشت فقط بی حوصلگی بر من غلبه کرده بود!

به جاش شروع کردم به یادگیری HTML و سه روزیم هست که روزی نیم ساعت ورزش رو گذاشتم تو برنامم. دو روز در هفته هم با دوستان تو تل کلاس زبان مجازی گذاشتیم که با هم بخونیم.

از اونجایی که امروز کامبک بی تی اس بود دیشب توییترمو دوباره نصب کردم. ایندفعه به خودم قول دادم که جوری همه ی روزمو پاش نذارم که ازش زده شم و ایندفعه بیشتر تو فن اکانتم (اصطلاحم درسته؟!) وقت بگذرونم!

متاسفانه نتونستم ساعت 8 پاشم و به خاطر دوروز قبلش که نسبت به همیشه ام کم خوابیده بودم ساعت یک اینطورا پاشدم و به سمت یوتیوب پرواز کردم و بلههههههههه دینامیت ترکونده ^-^ فقط همین امروز رو برای استریم وقت دارم (به خاطر محرم و این داستانا) پس حسابی قصد دارم بخش اعظم وقتمو تو یوتی و اسپاتی باشم. واهاهااای این دینامیت خیلی خوبه هم آهنگش هم ام ویش حالمو عوض کرد heart از لباسا و رقصش که نگم دیگه *_*

 

کنکوریا خسته نباشییییییییدheart یکسال و خورده ای پر از استرس و فشار روانی رو گذروندین، تبریک میگمممممم ^^ از دوستم پرسیدم گفته بود کنکور امروز بسیار سخت بود!crying نگران نباشین، شما تلاشتونو کردین ایشالا که نتیجه ی خوبی میگیرید و همچنین خدا لعنتشون کنه که سخت گرفتن:| دیگه چیزی دست شما نیست تا اعلام نتایج پس برید سوپرمارکت یه سبد هله هوله بخرید، گوشی مبارک (یا تبلت یا هرچی) رو جلوتون گذاشته و تا میتونید فیلم، سریال و.. ببینید و عشق کنید. پیش به سوی شب تا صبح و صبح تا شب تنبلی laugh اومارو چان رو الگوی خودتون قرار بدین خلاصه laugh احتمالا تا شب قراره ازتون بپرسن چطور دادی؟ چطور بود؟ سخت بود؟ و اینطور سوالای رو مخ، پیاماشونو ندیده پاک کنید-_- 

آرمیایی که روز کنکورشون با کامبک دینامیت یکی بوده این اتفاق رو به فال نیک بگیرید D: به شما دوبرابر تبریک میگم wink

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

به بهانه ی روز جهانی گربه ها

گویا دیروز روز جهانی گربه ها بوده. 

یه زمانی یادمه عاشق جغد بودم، عکس پروفایلام و... هنه جغد بود و بعد یه مدتی کم کم علاقه ام فروکش کرد و همه چی از اون شبی شروع شد که با خالم رفته بودیم پارک دم خونه ی مامان بزرگم پیک نیک. وقتی نشسته بودیم گربه ها رد میشدن و نگاهشون میکردم و از اون موقع به بعد موج علاقه به گربه ها در من شگل گرفت!! آخه گربه ها خیلی کیوت و مخملی و بغلین! 

سال کنکور موقعی که با دوستم به کتابخونه میرفتیم معمولا وسط درس خوندن با مواقع استراحت یا نهار پا میشدیم میرفتیم بیرون پیش گربه ها. آخه باغ ایرانی و کلا منطقه ده ونک کلا زیاد گربه داره و گربه های خود باغ ایرانیم که از بس مردم بهشون غذا میدن یا نازشون میکنن، دیگه یه سریاشون از مردم نمیترسن. خلاصه ما نازشون میکردیم، بغلشون میکردیم، بهشون چیزی میدادیم و یه مدت کوتاهی باهاشون سرگرم بودیم! یادمه یه بار تو زمستون و هوای سرد بین درس رفتیم بیرون پیش یه گربه، من نشستم رو زمین اونم خودش اومد نشست رو پام ^_^ من هنوز به مرحله ی اونطور بغل کردن گربه ها نرسیده بودم برای همین این خیلی حرکت جدیدی برام بود!کلی با دو دوستم ذوق‌کرده بودیم! خیلی گرم و نرم بود و گوگولی بود! 

یه گربه ای بود بسی پشمالو، کیوت و یه جورایی انگار اهلی شده بود. اسمش‌ هیرو بود. مامانش دوتا بچه داشت یکی هیرو، یکی هم خواهرش بعدش عقیمش کرده بودن و کلا از ادما میترسید و تا ما رو میدید فرار میکرد! خواهر هیرو رو به سرپرستی گرفته بودن و یه مدت کوتاهی هم هیرو چون توسط بقیه ی گربه ها بهش زورگویی میشد، زخمی شده بود و اینم مثل اینکه چند وقتی برده بودن ازش مراقبت کنن ولی برش گردوندن. تا یه مدتی خوب بود اما یهو از جای همیشگیش رفت به یه جای دیگه از همون دور وبرا و گاهی که میدیدمش بهه بدنش برگ و آشغال چسبیده بود (به قول معروف با گربه های ناباب میگشت!laugh)

کلا تاثیری که گربه ها وکلاغای اونجا در من داشتن اونقدری بود که الان بشینم و اینجا براتون از روزای خوب سال کنکورم بگم. امید است که در آینده بتوانم گربه ای کیوت وگوگولی به سرپرستی بگیرمlaugh

۶ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

یه تصمیم جدید!

با چند تا از دوستام تصمیم گرفتیم که هر کتابی که میخونیم یه خلاصه ای یا اگه از جاییش خوشمون اومد اون قسمت رو برای هم تعریف کنیم. 

حالا به خاطر ذوق و شوق اینکار هم که شده دوباره اشتیاقم به خوندن کتابای بیشتر برگشت. دوست دارم اینجا هم بیام بعضیاشونو بگم، شاید اینکارو بکنم .

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

یعنی فازش چی‌میتونه باشه؟!

داشتم هرزنامه ام رو چک میکردم دیدم یکی اومده تبلیغ وهابیت کرده تهشم آدرس یه چنل گذاشته:/ 

خواستم از همینجا خدمتش عرض کنم که داری اشتباه میزنی من خودم خیلی وقته میخوام بشینم راجع دین ها و... تحقیق کنم تنبلیم اومد حالا فکر‌کردی میام به حرفات گوش میدم یا تو کانالت جوین میشم ؟ -_-

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

چالش ۳۰ روز نوشتن - روز سوم و چهارم (‌چون کوتاه بودن ادغامشون کردم!)

روز سوم: سه تا چیز که خیلی رو مخم هستن:
۱. توییتر(اکثر آدما و پستاشون)
۲. وقتی که مامانم میخواد یه چیزی رو تعریف کنه یا شکایت کنه ازم دو تا چیزم از خودش میذاره روش
۳. وقتی مردم یکی رو فقط به خاطر اینکه مذهبیه/ مذهبی نیست قضاوت میکنن یا بهش توهین میکنن و احترام نمیذارن به اعتقادات طرف 

روز چهارم : راجع کسی که الهام بخشم هست :

من به طور ‌کلی از بچگی پتانسیل زیاد درس خوندن (بخوانید خرخونی) رو داشتم ولی نذاشتم زیادی شکوفا بشه (نه تنها خودم بلکه تو سنین مختلف کامپیوتر، تبلت، گوشی وسریال و کتاب و..) نذاشتن 😁 کلاش هشتم با الهام از والا مقام هرماینی گرنجر تصمیم گرفتم اون سال زیاد درس بخونم و واقعا واقعا هم خوندم. قشنگ هرماینی رو گذاشته بودم تو ذهنم و حسابی درس میخوندم تازه سعی میکردم صاف هم بشینم مثل اون ولی یکم سخت بود!
اما راجع الان... راستش اینطوری نیست که یه شخص خاصی باشه که الهام بخش و الگوی من باشه. وقتی یه کتابی میخونم، انیمه ای میبینم، وبتونی میخونم، تو نت چرخ میزنم یا وبای بچه ها رو میبینم ممکنه یه چیزیشون چشمم رو بگیره و خوشم بیاد.
مثلا آستا تو انیمه black clover. گاهی میشه که به خودم میگم ببین اون چطور برای همه چیز تلاش میکنه هر چی میشه نا امید نمیشه! اما کسی که به طور خاص الهام بخشم باشه، نه ندارم.

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دوستی ها

 دوستی ها تموم میشن و این به معنی دشمنی نیست؛ صرفا فصل اونها تو کتاب زندگیت تموم میشه 

این جمله رو یه جا دیدم سریع برای خودم سیوش کردم از بس که به دلم نشست. منم دوستی های زیادی رو دارم که تموم شدن یا دارن تموم میشن؛ چاره ای نیست ..اوایل برام سخت بود اما حالا کم کم دارم باهاش کنار میام. به جای غصه خوردن به خاطرات و دوران های خوشی که باهاشون داشتم فکر میکنم و از دور بهشون میگم : هی فلانی باهات اوقات خوشی رو گذروندم، مرسی که بودی، یادش بخیر و...

به لطف اونا وقتی به عقب نگاه میکنم میبینم که واقعا توی زندگیم عجب دوران خفنی داشتم، چقدر خندیدم، چقدر بهم خوش گذشته و اینکه چقدر تجربه کسب کردم. یه جورایی میشه مورد شیشم دو پست قبل، همونی که نوشتم متوجه میشم چقدر خوش شانس و خوشبخت بودم و خودم نمیدونستم!

حالا در عوض الان هم دوستای خوبی دارم که حتی اگه زیاد با هم حرف نزنیم هم باهاشون راحتم و یه جورایی خودمم laugh تصمیم دارم تا جایی که میتونم نگهشون دارم چون به هر حال هیچ دوستی مثل دوستی که از دورانی که سنت کمتر بوده داشتی نمیشه، بهش خیلی اعتقاد دارم.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

روزمرگی‌ دیروز

حالتون چطوره دوستان؟ در چه حالید؟ چیکارا میکنید این روزا؟ 

دیروز نزدیکای ۴ از خواب پاشدم دیگه خوابم نبرد برای همین یکم تو نت و... چرخیدم و بعد چند تا رسپی سرچ کردم. دیدم صبح زوده بذار یه حالی به خودم بدم و امروز صبحونه یه چیز متفاوت بخورم ولی چون تنبلیم میومد سعی کردم از چیزای سخت بگذرم و دنبال یه چیز ساده ولی خوشمزه باشم مثلا انواع نیمرو و املت 😂 یه نیمروی ساده دیدم: اول پیاز رو سرخ کنید بعد هم تو یه طرف چند تا تخم مرغ و ادویه بریزید و هم بزنید بعد به پیازا اضافش کنید. خب ساده بود اما مشکل این بود که بلد نبودم نگینی خورد کنم پس چند تا کلیپ تو اپارات دیدم و شروع کردم!چشمام بسی سوخت و پیازامم عین اون کلیپای آشپزی نشد ولی در حد قابل قبولی بود. به تخم مرغا هم آویشن و فلفل سیاه و نمک و زرچوبه( نمیدونم چرا زرچوبه ریختم! وفتی داشتم هم میزدم یادم افتاد که چرا زدم ولی بدمزه نشد) و به قاشق غذا خوری شیر ریختم. وقتی قاطی گردم آخرش سر یکمم پنیر گلپایگان ریختم 😍 آخر کار بازم همون پنیر رو روش ریختم و جاتون خالیییی اصلا عالی بود! اکثر خوشمزگیش به پیاز و پنیر بود به نظرم ولی واقعا عالی بود. این پیاز اشک آدم رو در میاره ولی خیلی خوشمزس 😂😑 

بعد هم عود روشن کردم. نمیدونم گفته بودم یا نه ولی از دیجی کالا عود سفارش دادم چون اولین بارم بود بر اساس نظرات مردم خریدم و الحق که خوشبو و ملایمه. حتی مامانم که همیشه میگه بو راه نندازی من سرم درد میگیره هم تایید کرد که خوشبوئه! عطرش جنگل های بارانیه و بوی سوختن کاج هاست البته من نمیدونم اون بو چطوریه و این همونه یا نه ولی تند و تیز نیست و تا تموم بشه هم حدود یک ساعت روشن میمونه. خودم نمیدونم چطو خاموشش کنم وگرنه کلش رو روشن نمیذاشتم 😂 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نگرانم

پدر یکی از کانال نویس هایی که خیلی وقت نیست جوین شدم تو چنلش به خاطر کرونا فوت کرد. حالا بیشتر از همیشه نگرانم!

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

چالش ۳۰ روز نوشتن - روز دوم

چیزی که یکی راجعت بهت گفته و فراموشش نمیکنی:

 

خب در این باره بخوام بگم من زیاد چیزی نیست و وقتی که حسابی داشتم به مغزم فشار میاوردم یه چیزی یادم اومد. یه بار یکی‌ بهم گفت صدات آزار دهنده اس. من خودم میدونم که صدام خوب نیست ولی طبیعتا یه نفر اینقدر نباید بیشعور باشه! اون موقع ها بهم خیلی برخورد اما الان دیگه اونطور واسم مهم نیست  و بابتش ناراحت نیستم فقط متاسفانه رو ذهنم حک شد! 

من خودم گاهی اوقات برای مراعات حال بعضی آدما کلی حرف رو مزه مزه میکنم یا گاهی ساکت میشم که ناراحت نشن ولی خب بعضی از مردم به اندازه کافی دارای شعور و فهم نیستن کاریش هم نمیشه کرد!

یه چیز دیگه هم هست که زیاد میشنوم اینه که بهم میگن تو مهربونی، حالا نمیگم من بدجنس و نامادری سیندرلا هستم ولی خیلی وقت ها چون نمیتونم از خودم دفاع کنم یا خجالت میکشم چیزی نمیگم و سوتفاهم میشه!

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
دلم میخواد یه جا باشه که دور از دنیای واقعی چیز میزامو بنویسم :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان