فهیم نامه

یادداشتا و هرچی که تو سرمه

دلخوشی های کوچک من :)

اجازه بدین خیلی خلاصه عرض کنم خدمتتون :
سه تا لیست سریال کره ای، انیمه و مانگاهام، دوستام، گوشیم، وبلاگم، اکانت جدایی که تو کامپیوتر دارم، وقتی که با دوستای قدیمیم گپ میزنم، وقتی که میبینم خانواده ام سالمن، وقتی با خواهرم راجع وقایع کیپاپ حرف میزنیم، نودل، انواع نوشیدنی های کافئین دار.

طبیعتا دلخوشی ها زیاد تر هستن اما این ها رو میتونم جزو دلخوشی های روزمره دسته بندی کنم.
یه تشکر مخصوص از ساحل عزیز که من رو دعوت کرد ^_^
منم دعوت میکنم از کوثر آقای امیر و موچی و نسترن .اگه شما هم هنوز انجامش ندادید از طرف من دعوتید 😁

۱۰ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

پارک جمشیدیه

دیروز با دوستم رفتیم پارک جمشیدیه. دیروزم تا قبل از رفتن به اونجا روز حرص دراری بود مخصوصا اینکه بابام موقعی که میخواست من رو برسونه رفت بنزین بزنه منم نبرد و تا نزدیکای دو و نیم علاف بودم و سه قرارمون بود! خوشبختانه به موقع رسیدم. یعنی تا دقیقه های نود(قبل از اینکه بابام منو برسونه) با خودم میگفتم آخه بیرون رفتنم چی بود تو این کرونا، کی میره بیرون، کی حوصله ضدعفونی و.. رو داره ولی بعدا اون حس ها همه رفتن.

دم رفتن هم مامانم گفت یه زیرانداز وفلاسک بذارم برات؟ پشیمون میشیا! (از اونجایی که دفعه قبلی که با همین دوستم رفته بودیم توچال من به مامانم نگفته بودم و از راهنماییاش استفاده نکرده بودم و پشیمون بودم قبول کردم.) خلاصه با یه کوله زیرانداز و الکل و فلاسک و .. راه افتادم. دوستم بعد من رسید و بعد رفتیم تو پارک. مامانم گفته بود ادامه بدین برین بالا به رودخونش میرسید. (رودخونه نبود یه جای کوچیک بود که آب داشت از بالاش هم یه نیمچه ابشار بود-_-) تصمیم گرفتیم که بریم بالاتر قبلش دو تا آیس پک و آب و چیپس و تخمه گرفتیم و رفتیم بالا. آفتاب که میزد هیچ از اون همه پله هم باید میرفتیم قشنگ پدرم در اومد. پاهام خیلی درد گرفتن وسطش هی میشستم میگفتم من دیگه نمیتونم 😂 آخرش که تا بالای بالا نرفتیم ولی تا یه حد قابل توجهی رفتیم وسطش هم بستنیمونو خوردیم. آخر هم یه جا وایسادیم زیرانداز پهن کردیم نشستیم. کاش آفتاب نبود وگرنه بیشتر حال میداد. موقع برگشتن به پایین آفتاب رفته بود و هوا خیلیییی خوب شده بود. ما هم کمی راه رفتیم و یه تجدید خریدی کردیم و رفتیم دستشویی تا دستامونو بشوریم. اون وسط مسطا و بعدش هم کلی عکس گرفتیم بعد تو بعضی عکسا خستگی از قیافم میباره قشنگ 😂

یه آبمیوه گرفته بودیم دوتایی بخوریم گفتیم خب چطور بخوریم؟ قرار شد از بالا نصفشو بخوره بعد من بخورم. در همین حین گفت فهیم چاییت! گفتم عههه چای داشتیم مامانمم دوتا لیوان گذاشته بود.(دقت کنید تا اینجا بازم حواسمون نبود!) دوستم گفت تو که لیوان داری!! 😂 😂 😂  بعد خوردن آبمیوه و عکس گرفتن تصمیم گرفتیم بیرون اونجا هم بریم یکم. تصمیم گرفتیم بریم یه شهر کتابی که تو نیاوران بود. چون پول نقد نداشتیم تصمیم گرفتیم بریم از عابر پول بگیریم. اون همه پیاره رفتیم تا پایین بغل ارودگاه یه عابر بود. دوستم کارتشو گذاشت پول نداد.یه آقایی استفاده کرد و بعدش گفتم بذار منم امتحان کنم حالا. کارتم رو گذاشتم بعدش عابره نوشت لطفا صبر کنید پاییینشم نوشته بود قادر به سرویسدهی نیست! بعد چند دقیقه هم نوشت سرویس نمیدیم و اینا من و دوستم منتظر بودیم کارتمو بده که نداد:| زنگ هم که زدیم به بانکش گفتن چند دقیقه دکمه رو نگه دارید اگه پس نداد برید بسوزونیدش! بیخیال شدیم و رفتیم ولی من رو کارتم به استیکر داشتم که یکی از دوستام بهم هدیه داده بودش:(

خلاصه رفتیم ماسک جدید خریدیم و پیاده تا نیاوران و اون شهر کتابه رفتیم بعد هم رفتیم جلوتر یه جا نشستیم یه استراحتی بکنیم و هماهنگ کنیم بیان دنبالمون. بابام گفت من نمیام-_- و من مجبور شدم اسنپ بگیرم-_-. قبل این چای و شکلات و چیپس خوردیم. و بعد خداحافظی ^^

به دوستم گفتم تو خیلی پایه ای و اونم گفت باهات که میام بیرون خوش میگذرهlaugh من فکر میکنم خیلی خوش شانسم که همچین دوستی رو دارم. یکی از مهم ترین دلایل راحتیم با این دوستم اینه که هر چی خرج میکنیم آخر سر هرکی دنگ خودشو میده. لازم نیست مثلا من التماس کنم بگم بذار منم حساب کنم یا تعارف نمیکنیم بزنیم تو سر هم که نهههه من حساب میکنم نههه نمیخواد بدی -__- اینطوری راحت هم خرج میکنیم. حتی موقعی که باید میرفتیم بالا، موقعی که باید کلی راه میرفتیم باز هم خوش گذشت.  حالا من بالا تعریف نکردم ولی من دائم الکل به دست بودم و خوراکیا و دستامونو ضدعفونی میکردم. دائم به دوستم میگفتم دست نزن به ماسکتتتت دست نزن به صورتتتت! امیدوارم کلافه نشده باشه! بهش گفتم اگه دارم زیاده روی میکنم بگو گفت نه اتفاقا خوبه 😂  وقتی اومدم خونه پاهان کو کتفم درد میکردن هنوزم کتفم و پام وقتی راه میرم درد میکنه -_- مامانم میگفت بالا رفتنه کار شماها نیستا 😂 😂

در تمام مدتی که من الکل رو مثل اسلحه گرفته بودم(!) مردمی هم بودن که ماسک نداشتن، همینطوری با دست بستنی قیفی و بلال میخوردن و... و بدانید و آگاه باشید که چرا تعداد مبتلایان روند صعودی داره!

به عنوان حسن ختام پست براتون دو تا عکس میذارم از چند تا درخت که کنار هم بودن و همین کنار هم بودنشون کلی زیبایی ایجاد کرده بود! برای من که اینطور بود! اگه کیفیتش بده یا تاره ببخشید.

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

بلاگستان جای فلان نیست(؟!) و بلاه بلاه بلاه

بلاگستان فارسی از اول اول قبل از اینکه شبکه های اجتماعی دیگه مثل وایبر، اینستاگرام و.. وایرال شن جایی بود که توش کلی فن پیج برای کیپاپ و انیمه و به قول معروف شرق آسیا وجود داشت و اتفقا چون اون برنامه های دیگه زیاد استفاده نمیشدن وبای فن پیج خیلی بیشتر هم بودن. حالا هنوز هم کسایی هستن که دلشون میخواد وبی با موضوعی که دلشون میخواد بزنن و ما اگه خوشمون نمیاد به جای اینکه بگیم اینا بچن، بیان رو تسخیر کردن و هر گونه حرف های غیر منطقی و چرت و پرت و داشتن ادعای ما از آسمون افتادیم پس باید نظر بدیم، رد شیم. خیلی راحت میتونیم رد شیم :)

اینکه بلاگستان جای چی هست و نیست رو ما معلوم نمیکنیم قوانین هر سرویس وبلاگ دهی معلوم کرده و اگه کسی ادعای این رو داره که بعضی موضوعات زیادی  هستن و به جاش فلان چیز رو نداریم، بسم الله خودش شروع کنه به ترویجش و فقط لب و دهن نباشه.

امیدوارم هر کی که لازمه به خودش بگیره این مطلب روwink

۵ نظر ۱۳ موافق ۳ مخالف

عمر به اصطلاح کارم زیاد نبود!

دو ساعت نشده که به طرف پیام دادم گفتم میخوام استعفا بدم و نمیتونم انجامش بدم. دلیلشم اینه که اومدن پنج ساعت (نمیدونم اصلا 5 ساعت هست یا چقدره، در اصل تو اون برنامه 5000 ص هست که اومدن اون 5 ساعتو تجزیه کردن به واحد های ثانیه ای از رادیو هم هست) بعد مثلا 6 ثانیه رو باید گاهی سه چهار بار بشنوم ببینم چطور میگه که محاوره ای و دقیقا عین خودش تایپ کنم در کنارش نیم فاصله کسره اضافه و نشانه گذاری انجام بدم! نمیتونستم تو شیش روز تمومش کنم تازه بر فرض تمومش میکردم معلوم نبود از نظر اونا کامل هست که پول بدن یا نه:| ولش کردم. ترجیح میدم مهارتامو زیاد کنم تا اینکه یه کار مسخره و عملا حمالی رو انجام بدم!

از این بگذریم. گفته بودم باید فصل آخر اصول دو رو گوش بدم؟ دیروز داشتم این کار تایپه رو انجام میدادم که به دلشوره افتادم که نکنه همین روزا پاک کنن فایلارو! سریع رفتم تو نت بگردم ببینم چطور وقتی فقط یه لینک داریم (که با اون لینکه فقط میشه آنلاین کلاس ضبط شده رو دید و نمیشه دانلودش کرد) دانلود کنیم فایل رو. یه وبی (اینجا) پیدا کردم که گفته بود به آخر لینکتون فلان چیزو اضافه کنید دانلود کنید و من امتحان کردم و شد! خیلی خوشحال شدم! حالا صبح پیام گذاشتن که پایان ساعت اداری امروز فایلا و.. رو پاک میکنن. خطر از بیخ گوشم گذشت!

۹ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

کار برای اولین بار

دیروز همینطوری به سرم زد برم کانالی که آگهی استخدام روزانه میذاشت رو ببینم توش یه آگهی بود کار تایپ بود، تو یه نرم افزاری اون میخونه ما تایپ باید بکنیم گویا از صدا سیما (چیزی تو عکس پروفایلش نوشته بود) میگیرن فایلارو. خلاصه من رفتم پی وی اون شخص و شرایطشو فرستاد گفت 20 تومن هم باید پرداخت کنید برااکانت یا همچین چیزی. منم شنیده بودم برای کار های تایپ بعضی افراد 35 تومن میگیرن و بعد سر طرف رو کلاه میذارن یکم شک داشتم بعد با خودم گفتم حالا بذار ببینیم چی میشه. خلاصه دیروز واریز کردم و فایل کاری که باید انجام بدم و یه نمونه کار رو برام فرستاد.

دوتا کار داشت یکی همین صوتی به تایپ یکی هم تایپ کتاب صوتی که من اولی رو انتخاب کردم. هر 5 ساعت اگه بدون غلط باشه 200 تومن. یه سری قواعد مثل کسره در بعضی کلمات و نیم فاصله و.. هم باید رعایت بشه. 6 روز هم وقته. حالا من از صبح شروع کردم ولی گیج میشم کجاها کسره و.. بذارم کجاها نذارم:| به این نتیجه رسیدم که اینهمه زحمت بکشم تازه اگه درست بود 200 بگیرم (که شونصد درصد قرار نیست این کار اول بدون غلط باشه-_-) و این زندگی چقدر سخته frown

تو این هیری ویری باید درس اصول 2 فصل 16 رو سریع ببینم از ال ام اس چون برای ترم جدید قراه پاک کنن درسا رو. یعنی تا تو تنگنا قرار نگیرم به خودم نمیام فرقیم نداره چقدر دفعه قبلش به خودم بد و بیراه گفته باشم!

بگذریم... تولد دوستم نزدیکه و نمیدونم براش چی بخرم! پارسال براش از این 365 notes jar درست کردم البته 365 تا جا نشد کمتر بود و یه کتاب حالا امسال نمیدونم چیکار کنم و وقتی هم ندارم-_- تو پینترست دنبال ایده گشتم..عجب چیزای خوشگلی داشت! مثلا دختره یه جعبه برداشته بود رو درش عکساشونو چسبونده بود روی جعبه ها یه چیزایی نوشته بود بازش که میکردی یه لباس بود زیرش پررررر خوراکی! خیلی جذاب بود. الان داشتم کانال های ریو شاپ و پچ مود رو چک میکرردم. چیزای خوشگلی دارنا ولی خیلیاشون حس میکنم به استایل دوستم نمیخورن. یه فکری هم زد به سرم: شکلات درست کنمD: حس این دخترای تو انیمه ها بهم دست داد که برای کراششون کیک و شکلات درست میکنن:|

۶ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

همینطوری برای اینکه نخوابم!

ساعت داره به زمانی که میخوابیدم تا نزدیکای شب نزدیک میشه گفتم بیام یه پست بذارم حواسم پرت شه! 

دیروز (البته به زمان کره هنوز ۲۴ ساعت نشده و امروز هم تا هفت ونیم عصر تو دایره ۲۴ ساعت تولد نامجونه) تولد نامجون بود. فرض کن تو یه کمپانی که دراما و رسوایی(!) داشته و ورشکسته و کوچیکه لیدر یه گروه باشی. همه بگن شما نمیتونید چون کمپانیتون اله و بله، تو بعضی موزیک شو ها نتونید شرکت کنید، خودت عینک بزنی به خاطر اینکه اعتماد به نفس نداشتی بعد با گروهت به تلاشت ادامه بدی، معجزتو نشون بدی و کم کم به بهترین بوی بند تبدیل بشید! یه بار قدیما با بغض گفت بهتون نشون میدم و هی اون تونستTT کاش هممون کیم نامجون زندگیمون بتونیم باشیم! 

۹ قسمت از برنامه stray kids 2017 رو دیدم. این برنامه قبل دبیوشونه اینطوریه که قسمت اول دو گروه دخترا و پسرای جی وای پی یه مسابقه میدن و خود جی وای پارک باید انتخاب کنه اونم گرکه پسرا رو انتخاب میکنه. حالا بهشون ماموریت های مختلف میده تا ببینه جقدر برای دبیو آمادن. البته من که الان میدونم دبیو کردن همشون ولی بازم نمیتونم قسمت آخر رو ببینم 😂 اینقدر دلم میخواد stay بشم اما استن کردن یه گروه الکی نیست که کلی باید وقت بذاری برا همین دو دلم. وای حتی اگه استی نشم یه طرفدار عادیشون قطعااا خواهم بود. اصلا میدونید لیدر ها خیلی زحمت میکشن برای گروه هم الان بنگ چان که لیدر استری کیدزه رو میبینم هم نامجون. هم حواست به خودت باید باشه هم اعضای گروهت. بلاخره اسم لیدر که رو یکی باشه آدم بهش تکیه میکنه. حالا راجع لیدر گفتم ولی طبیعتا کل اعضا کلی زحمت میکشن چه کمپانی های بزرگ چه کوچیک بعد بعضی کوچک مغز ها هستن که اونارو مسخره میکنن یا میگن استعداد ندارن! اگه استعدادشو نداشت میومد تو این صنعت؟ 

حالا به جز کیپاپی ها کسایی که اونا رو استن میکنن هم مورد اذیت و آزار لوکالا قرار دارن! نمونش تو ایران تو همین توییتر یا اینستا همیشه کسایی هستن که میگن اینا که شبیه دختران، اینا آرایش میکنن اینا فلانن(کلمه اش زشته ترجیح میدم ننویسم شانس ندارم وبمو حذف میکنن😂)چرا طرفدارشونی چرا الی چرا بلی؟-_- بله دوستان خیلیاشونم فاز روشنفکری دارن این بیشتر آدمو عصبی میکنه:/ 

چرا یهو به سمت غرغر رفتم؟ قرار نبود اینطوری شه قرار بود تولد نامجونو تبریک بگم تهشم بگم از استری کیدز خیلی خوشم میاد!

 

۴ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

به هم ریختن ساعت خواب، با اختلاف از عذاب آور ترین مشکلات!

کاش ساعت خوابم درس بشه!غیر از ساعت، میزان خوابمم به هم ریخته. هر چه قدر بخوابم بازم عصر ساعت سه اینطورا جوری خوابم میگیره که انگار تا به حال نخوابیدم! از اونورم زود پا میشم امروز ۳ پاشدم روز قبلش ۵. 

کاش درست شه قول میدم دیگه به هم نریزمش 😭 میترسم برم دکتر تو این هیری ویری کرونا بگیرم 😑

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

احتمالا راه پر دردسری خواهم داشت!

تو چند پست پیش گفته بودم دارم html یاد میگیرم. در واقع داشتم با برنامه memo اینکارو میکردم. خیلی خوب قدم به قدم میره جلو مثل بعضی سایتا یا فیلما نیست که یهو مثلا 10 بیست تا تگ و.. رو بگه بعد بگه این مال فلانه اون مال بیساره اما یه جاهایی رو متوجه نمیشدم یا ایراد داشتم برای همین فکر میکنم که بهتره برم کلاسش تا یه استادی چیزی بالا سرم باشه. ولی تاجایی که گشتم (حداقل آموزشای رایگان رو) هیچکدومشون مثل این برنامه نبودن -_- بعد با خودم گفتم بذار به بابامم بگم بلاخره شاید آشنایی چیزی داشته باشه که راهنمایی کنه. وقتی همین یکی دو ساعت پیش بهش گفتم دوره طراحی سایت جایی دیدی بگو گفت به درد تو نمیخوره فعلا درست مهمتره indecision 

نمیدونم اینجا گفتتم یا نه ولی همیشه خدا مامان بابام تو کارام دخالت کردن. انگار درس خیلی عن خاصیه که به خاطرش من نباید چیزایی که میخوامو دنبال کنم. وقتی هفتم هشتم بودم دلم میخواست برنامه نویسی یاد بگیرم و میخواستم برم رشته کامپیوتر بابام گفت نه باید بری دبیرستان که بری حسابداری:| یا هنرستان حسابداری:| (بماند که مجبور شدم برم ریاضی و بهم گفتن در کنارش چیزی که میخوای رو بخون (و این جمله یه فاکینگ دروغی بیش نیست) رشته ای که ازش متنفرم و سال بعدش تغییر رشته دادم رفتم انسانی) بعدش موقع انتخاب رشته کنکور شد مامان بابام از همون قبل ترش گفتن یا حسابداری یا مدیریت مالی:| یعنی هر چی که تو ذهن من بود از همون کلاس نهمم پودر شد و حالا که دارم درس منفور حسابداری رو میخونم تو دانشگاه بازم ولم نمیکنن!

هوففف از یادآوری این چیزا دلم مخیواد همین الان سرمو بکوبم به مانیتور! حالا فهمیدم که از اینا آبی گرم نمیشه خودم باید برم دنبال چیزی که میخوام. مشکل زندگی با پدر و مادر اینه که میگن چون خرجتو میدیم پس هرکاری که ما میگیم باید بکنی و عملا من برای خودم زندگی نمیکنم تو هیچ زمینه ای!

بگذریم... اگه راهنمایی ای چیزی دارید در مورد یادگیری طراحی سایت و.. ممنون میشم در اختیارم بذاریدheart

۶ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

چالش 10 سوال وبلاگی

مرسی از موچی عزیز که دعوتم کرد ^^

 

1. چی شد که به دنیای وبلاگ ها اومدی؟!

اینجا  مفصل توضیح دادم قبلا که چیشد اومدم وب نویسی. در واقع میشه گفت اولین بار داییم بهم گفت من یه وبلاگ زدم روزانه نویسی میکنم تو هم بساز! بعد دیگه سلسله وبلاگام شروع شدن D:

2. هدفت از نوشتن وبلاگ چه بوده و هست؟

هدفم از این وبم اینه که این دورانم رو ثبت کنم تا بعد ها که برگشتم بخونمشون یادم باشه چه روزایی داشتم و به قول معروف چی بودم و چی شدم! برای ساختن خاطره. بقیه برنامه ها مثل توییتر یا اینستا به درد این کار نمیخورن (حداقل برای من) . وقتی به قبلاها فکر میکنم یادم نمیاد هدفم چی بود! شاید فقط میخواستم یه فضا داشته باشم برای سرگرمی.

3. به نظرت چراباید وبلاگ نوشت؟

پست های این چالش رو که میخوندم یکی گفته بود اینجا (وبمون) خونه ی ماست! دقیقا به نظرم حرفش درسته و از بهترین توصیفاست! فضایی که برای نوشتن داره جوش فرق داره با بقیه شبکه های اجتماعی - مثلا تلگرام اکثرا برای چته دیگه و..-  و اینکه اگه میخواین مطمئن شید کسی نوشته هاتونو نمیخونه خیلی گزینه خوبیه چون الان دیگه خیلی کمتر از قبلا مردم وبلاگ و.. میخونن. به نظرم کلا وب و وب نویسی الان مثل آدمیه که دور از شلوغی نشسته یه گوشه کار خودشو میکنه! تازه میتونید در آینده به نوه هاتون یا بچه هاتون نشونش بدین D: به غیر از اینا، آیندگان که میخونن اینارو میفهمن چه خبر بوده این موقع ها درست مثل الان ما که وبلاگای قدی یا کتابای قدیمی رو میخونیم. اگه یه فن باشیم، بازم وبلاگ میتونه یه بهشت باشه برامون.

 4.به نظرت یه وبلاگ ایده آل چه مشخصاتی باید داشته باشه؟!
اصلا مشخصاتی باید داشته باشه؟!

هر آدمی منحصر به فرده و به دنبالش وبلاگشم به روش خودش داره و همین جالبش میکنه! من نمیخوام چهارچوب خاصی رو بگم همین که آدما خودشون باشن و همین تو نوشته هاشون معلوم باشه چیز جالبی میشه.

5.بیشتر کدوم موضوع رو در وبلاگ ها دوست داری؟!
یعنی بیشتر چه وبلاگ هایی رو دنبال میکنی؟!

روزانه نویسی ها و فن پیج ها. اصلا دوست دارم ببینم مردم چیکار میکنن، اتفاقا رو چجوری میبنن. بعضیا هم خیلی خوب مینویسن یا از تجربه هاشون میگن من دنبال این چیزام. فن پیج ها هم که معلومن چرا.

6.نظرت راجع به سرویس های وبلاگ دهی چیه؟!

و برای بهتر شدنشون چه پیشنهاداتی داری؟!

من بیشتر وبلاگام تو بلاگفا بودن چون پنل کاربریش ساده بود. چند تا وبلاگ تو لوکس بلاگ و میهن بلاگ و جاهای دیگه داشتم چون عادت نداشتم به پنلشون ولشون کردم. برا همین نمیتونم نظر خاصی بدم! من عاشق بلاگفا بودم یکی از دلایلشم این بود که همیشه کلی قالب براش وجود داشت. بیان هم خیلی خوبه وقتی اومدم این وب رو درست کنم شگفت زده شدم دیدم پنلشو! امکان با پیامک پست گذاشتنش برام به شدت جالبه البته هنوز امتحانش نکردم! هوممم...ایده...خب من چیزی از زبان قالب ها و.. سر در نمیارم ولی کاش یه چیزی وجود داشت که بتونیم قالب هایی که برای بقیه سرویس ها هستن رو تبدیل به قالب بیان کنیم! و اینکه کاش مدیران و افرادی که دستی در اینجا دارن برنامه های جالب و چالش بذارن! یا انجمن و کلاب های مختلف.

7.نظرت راجع به محیط وبلاگ نویسی(افراد)چیه؟!
و برای بهتر شدنشون چه پیشنهادهایی داری؟!

من وقتی میبینم کسایی که از خودم کوچیکترن وب دارن خیلی شاد میشم! کاش همه به نزدیکانشون یه کسایی که میدونن ممکنه مشتاق باشن وبلاگ نویسی رو پیشنهاد بدن.

من خودم ممکنه با همه کسایی که دنبالشون میکنم عقاید مشابهی نداشته باشم ولی تا جایی که بتونم سعی میکنم بهش توجه نکنم امیدوارم همه همینکارو بکنن.

8.ویژگی ای از بلاگری دیگه که دوست داشتین اون ویژگی رو داشته باشین

قلم بعضی از افراد، اصلا نگم براتون! یا طرز دیدشون. در حال حاضر هم اگر در نقاشی خوب هستین حتی اگه تاحالا باهاتون حرف نزدم بازم بای دیفالت بهتون حسودیم میشه و تحسینتون میکنم D:

9.چندتا از لبخندهایی که در بلاگ بیان(و سرویس های دیگه)داشتید رو با ما در میان بذارید.

وقتی که انیمه دیدن رو شروع کرده بودم هر کسیو میدیدم که تو وبش حرفی از انیمه زده و.. باعث خوشحالیم میشد و میشه. کسایی که تو دنیای خودشون زندگی میکنن هم همینطور. وقتی یه وب متفاوت میبینم، وقتی یه قالب رنگی رنگی میبینم هم همینطور. وقتی که میبینم پستام خونده میشن هم که خیلی همینطور D: تیر آخر خوشحالیم وقتی دیدم که ازم دعوت شده برای چالش^^

10.بدون تعارف ترین حرفتون با وبلاگ نویس ها چیه؟!
چیزی هست که بخواید بگید و ما بهش اشاره نکرده باشیم؟!

هر کس به دلایل مختلفی یه وبلاگ درست میکنه و مینویسه. امیدوارم اگه میخوایم انتقادی چیزی از کسی بکنیم کار رو به دعوا نرسونیم و تو سر و کله هم نزنیم. من همیشه تحت تاثیر کارتونا و داستانای بچگیم و شاید خیلی چیزای دیگه آدما رو سیاه یا سفید میدیدم. یه مدت کوتاهی هست که دارمبه خودم میقبولونم که آدما خاکسترین. امیدوارم تو فضای وب نویسی رنگ تظاهر و.. رو نداشته باشیم و خودمون باشیم.

 

دلم میخواد جوابای نیلو گلی  کوثر اوتانا شیفته استیو رو هم بدونم پس اگه خواستین شرکت کنین.                                      

 

 

۵ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

انیمه میخوام پانکراستو بخورم

 

هاروکی، پسری منزوی که دلش نمیخواد با آدما ارتباط برقرار کنه و فکر‌میکنه که مردم اونو پسری خسته کننده میدونن، یه روز تو یه بیمارستان یه دفتر پیدا میکنه که صاحبش نوشته که از یه بیماری پانکراس رنج میبره و به زودی میمیره. در همین حین که داره اون دفترو میبینه صاحبش ( دختری به اسم ساکورا) سر و کلش پیدا میشه. به هاروکی‌ مسگه که مشکل پانکراس دارم و قراره بمیرم و زیاد عمری برام نمونده و اینجا هاروکی یه جوابی میگه که باعث میشه داستان شروع بشه :اوه که اینطور!
همین جمله باعث تعجب ساکورا و از طرفی باعث میشه که خندش بگیره و تصمیم میگیره که هاروکی رو تو خوش گذروندنش در اواخر عمرش شریک کنه و لیست کارایی که قبل مرگ میخواد انجامشون بده رو نشونش بده. (ساکورا بیماریش رو به هیچکس از بچه های مدرسه و دوستاش نگفته بود و هاروکی رو شریک رازش کرد)



شخصیت هاروکی و ساکورا کاملا متفاوته، هاروکی تو خودشه و منزوی و در برابرش ساکورا خیلی پر شور و دائم الجنبش و اجتماعیه. کم کم معاشرتشون باعث میشه که هاروکی کم کم تغییر کنه و از لاکش بیرون بیاد.
چیزی من از لیست کارایی که یه نفر که قراره بمیره دوست داره قبل مرگش انجام بده انتظار داشتم با لیست ساکورا متفاوت بود! چیزای عادی و تقریبا معمولی ای تو لیستش بود و همینا اینقدر در دید من و تو انیمه خاص بود که اگه سفر دور اروپا داشت و انجامش میداد اینقدر برام شگفت انگیز نبود! وقت گذروندن با ادما و لذت بردن از زندگی هدف اصلی لیستش بودن. خودم به شخصه هی میگفتم حیف این دختر نیس؟آخه چرا؟
همونطور که اسم این انیمه عجیبه، رابطه هاروکی و ساکورا هم عجیبه-_- نه رابطه عشقی علنی ای دارن نه میشه گفت دوست عادی ان.
دو نفر با هم همراه شدن، به هم کمک کردن، بعدشم یکی اون یکی رو تنها گذاشت و اونی که مونده بود با تاثیری که گرفته بود به زندگیش ادامه داد.


با فکر کردن به ساکورا، حالا منم به کارای عادیم تو زندگی، یا کارایی که تا الان فکر میکردم پیش پا افتادن نگاه میکنم و به خاص بودنشون پی میبرم. مثل تو فیلما و سریالا، کارای خاص و جالب حتما نباید شاخ و دم داشته باشن یا خیلی پر هزینه باشن!میتونه حتی کاشتن یه درخت خیلی خفن و باعث کلی حس خوب بشه!
جمله ی میخوام پانکراستو بخورم برام خیلی سافت بود crying تو سایت های مختلف رفتم دوباره راجع معنیش خوندم (چون یادم نبود دقیقا تو انیمه رای چی گفته میشد!)

 

حقیقتش نمیخواستم این انیمه رو ببینم ولی دلو زدم به دریا و دیدمش. منتظر بودم لایو اکشنش رو ببینم بعد پستشو بذارم، یکم طول کشید چون تنبلیم اومد-_-

لایو اکشنش قشنگ بود (مثل اون اون لوسایی که دیده بودم نبود-_-) و یه جاهای کوچیکیشو تغییر داده بودن. بچگیای پسره دقیقا بازیگرش ماست طور بازی کرد مثل خود شخصیت پسره:| ولی از بازیگر ساکورا خیلی خوشم اومد اصلا از اون طور مواقعی بود که یکیو میبینی به دلت میشینه! لبخندشم قشنگ بود crying

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
دلم میخواد یه جا باشه که دور از دنیای واقعی چیز میزامو بنویسم :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان