گویا دیروز روز جهانی گربه ها بوده.
یه زمانی یادمه عاشق جغد بودم، عکس پروفایلام و... هنه جغد بود و بعد یه مدتی کم کم علاقه ام فروکش کرد و همه چی از اون شبی شروع شد که با خالم رفته بودیم پارک دم خونه ی مامان بزرگم پیک نیک. وقتی نشسته بودیم گربه ها رد میشدن و نگاهشون میکردم و از اون موقع به بعد موج علاقه به گربه ها در من شگل گرفت!! آخه گربه ها خیلی کیوت و مخملی و بغلین!
سال کنکور موقعی که با دوستم به کتابخونه میرفتیم معمولا وسط درس خوندن با مواقع استراحت یا نهار پا میشدیم میرفتیم بیرون پیش گربه ها. آخه باغ ایرانی و کلا منطقه ده ونک کلا زیاد گربه داره و گربه های خود باغ ایرانیم که از بس مردم بهشون غذا میدن یا نازشون میکنن، دیگه یه سریاشون از مردم نمیترسن. خلاصه ما نازشون میکردیم، بغلشون میکردیم، بهشون چیزی میدادیم و یه مدت کوتاهی باهاشون سرگرم بودیم! یادمه یه بار تو زمستون و هوای سرد بین درس رفتیم بیرون پیش یه گربه، من نشستم رو زمین اونم خودش اومد نشست رو پام ^_^ من هنوز به مرحله ی اونطور بغل کردن گربه ها نرسیده بودم برای همین این خیلی حرکت جدیدی برام بود!کلی با دو دوستم ذوقکرده بودیم! خیلی گرم و نرم بود و گوگولی بود!
یه گربه ای بود بسی پشمالو، کیوت و یه جورایی انگار اهلی شده بود. اسمش هیرو بود. مامانش دوتا بچه داشت یکی هیرو، یکی هم خواهرش بعدش عقیمش کرده بودن و کلا از ادما میترسید و تا ما رو میدید فرار میکرد! خواهر هیرو رو به سرپرستی گرفته بودن و یه مدت کوتاهی هم هیرو چون توسط بقیه ی گربه ها بهش زورگویی میشد، زخمی شده بود و اینم مثل اینکه چند وقتی برده بودن ازش مراقبت کنن ولی برش گردوندن. تا یه مدتی خوب بود اما یهو از جای همیشگیش رفت به یه جای دیگه از همون دور وبرا و گاهی که میدیدمش بهه بدنش برگ و آشغال چسبیده بود (به قول معروف با گربه های ناباب میگشت!)
کلا تاثیری که گربه ها وکلاغای اونجا در من داشتن اونقدری بود که الان بشینم و اینجا براتون از روزای خوب سال کنکورم بگم. امید است که در آینده بتوانم گربه ای کیوت وگوگولی به سرپرستی بگیرم