فهیم نامه

یادداشتا و هرچی که تو سرمه

فصل سوم اتک رو بلاخره تموم کردم

آقا من دلم نمیومد فصل سوم اتک نیمه دومشو ببینم که بلاخره دیروز تمومش کردم.

این پستم پر از اسپویل خواهد بود پس اگه ندیدینش هنوز به هیچ وجه من الوجوه نخونید

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قشنگ برگام ریخت. سر اونجایی که آرمین سوخت شوکه شدم اساسی

یعنی اصلا تو کتم نمیرفت که آرمین مرده و گریمهم کمن گرفت به خاطر این

که بتور نمیکردم آقا!! دقیقا اینطوری بود که نویسنده میگه سوپرایزز یه خبر

بد دارم یه خوب : خبر خوب : فرمانده اروین زندس خبر بد: آرمین مرد :/

قسمت بعدش که واقعااا دلم میخواست همشونو بزنم سر اینکه سرنگو به

آرمین بزنن یا اروین دوراهی بدی بود و خیلی خوشم اومد از اینکه میکاسا

و ارن سر اینکه بدنش به آرمین کلی بحث و.. راه انداختن آفریین بهشون.

موضوع مردم اونطرف دیوار حرصمو درآورد اخه چقدر بیشعور؟ فکر کنید که

یه سریا دارن به خاطر اینکه فقط زنده بمونن میجنگن اونوقت اونا :/  حالا

فهمیدم یمیر چطور غول شده بود اخه قسمتای قبلی اگه یادتون باشه فقط

نشون دادن که از یه جا پرت شده پایین و..

اینکه غولی که مامان ارن رو خورد کی بوده هم شوکم کرد خیلی دلم

سوخت برا جفتشون. اونجایی که جغد داشت بابای ارن رو غول میکرد گفت

اگه میخوای میکاسا و آرمین رو نجات بدی نمیدونم چی کن تعجب کردم

یعنی قدیم هم کسی بوده که دوستانی به این نام داشته؟ بعدم اینکه به نظرم ارن بی عقلی کرد نگفت که اگه در حالت غولی به یکی از اعضای سلطنتی اگه غول شن دست بزنه قدرته رو کنترل میکنه بایددد میگفت

بلاخره هیستوریا هم اگه ملکه باشه باید وظیفشو انجام بده :/ الان اینقدر

بی قرار شدم که میخوام ادامه انیمه رو از رو مانگاش بخونم ببینم چی به

چیه. روح اروین شاد :(

پ.ن: هلن تو یکی از پستاش گفته بود همه انیمه ها در برابر مای هیرو اکادمی هیچن من این نظرو راجع اتک دارم -_-

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سریال کره ای مهمان

خب میخوام یکی از تجربه هامو بزارم که تابستون بعد کنکور دوستم بهم معرفیش کرد و دیدمش

 

خلاصه:

راجع به پسریه که با خانواده و مامان بزرگ و بابابزرگش تو یه روستا زندگی میکنن این پسره میتونه چیزای ماورایی رو ببینه یه روزی یه شایعه ای میشنوه از روحی به نام پارک ایل دو که چندین سال پیش اونجا خودکشی کرده بوده و طی یه سری چیزا پارک ایل دو میاد سراغ خانواده این پسره و مامان ومامان بزرگش میمیرن به طرز مشکوکی و یه روحی میره تو جلد پسره و دوتا کشیش میان جنگیریش کنن و اون چیزه از جلد پسره میاد بیرون ولی باباش میخواد پسره رو بکشه ولی پدربزرگه نمیذاره باباهه هم ولش میکنه و میره . یکی از کشیشا بعد از اینکه از خونه پسره برمیگردن میره خونش میزنه مامان و باباش رو میکشه این پسر قصه ی ما یه چیزیو حس میکنه میره دم خونه کشیشه تو راه یه خانوم پلیسی با بچش دارن برمیگردن خانومه پسره رو میبینه و میره تو خونهه و وقتی کشیشه داشت داداششو میکشت سر رسید نذاشت بکشدش و...

خلاصه اینکه دنبال پارک ایل دو هستن و خودش و او اس تی هاش جذابن

لینک دانلودش هم اینه

این یکیشون :

 

 

خیلی قشنگ بود از فرط قشنگی قسمت آخرش گریم گرفت و بعد از تموم شدنش افسردگی

پساسریال گرفتم!! او اس تیاش جذاب بودن و رابطه دوستی ای که وجود داشت بی نهایت زیبا بود

اولین سریال کره ای با موضوع روحی و.. بود که میدیدم و هر داستان و ماجراش واسم هیجان انگیز

بود رابطه ی دوستیشون رو که دیگه نگم!

پیزی که نویسده و کارگردان میخواستن بگن تهش این بود که همه

چیز از خودمونه چه بدبختی چه هرچی و واقعا مفههوم رو به بهترین شکل

رسوندن دمشون گرم.

راستی همین او اس تی رو یه خانومه هم خونده یادم نمیاد کدومش اونیه

که توسریال پخش شده!

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

قسمت گریه آور و زیبا

قسمت ۱۰۹ ناکجاآباد خیلی قشنگ بود دلم میخواد گریه کنم :((

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کمی پر حرفی

یکی از بچه های کلاسمون هست که از همون اوایل احساس خوبی داشتم بهش ازش خوشم اومد (دیدید یه موقع هایی هستن که ناخودآگاه از یه نفر خوشتون میاد و یا برعکس ناخودآگاه بدتون میاد؟) چند وقت قبل فهمیدم که اونم انیمه و سریال کره ای میبینه خیلی شاد گشتم و شروع کردیم به تبادل انیمه و صحبت راجعشون امروز هم رفتیم چای خوردیم و.. بعد فهمیدم اون هم مردادیه ^-^ به فال نیک گرفتمش ^-^ تازه موقع برگشتن هم یکی از شعبه های آش سید مهدی رفتم و آش رشته با پیاز داغ جذاب بر بدن زدم (البته مامانم وقتی عکس آشمو براش فرستادم گفت دارم آش درست میکنم منم 😂)

دیروز هم با مود خوبی از خواب پاشدم و زودتر رفتم دانشگاه و یه هات چاکلت زدم بر بدن تو کافه ی دانشگاه بعدش تو محوطه یه گربه رو دیدم یکم نازش کردم بعد نشستم رو سکو گربهه اومد نشست پیشم یکم^--------^ بعد از ظهرشم رفتم یکی از شعبه های کلانا نودل خوردم (بدون سین کلانا رفتن و نودل خوردن اصلااااااا حال نمی‌ده). 

خداروشکر که این دو روز خوب بودند💕

راستی هم شهر کتاب گلدیس و هم یک کتاب فروشی تو فلکه اول صادقیه رفتم کتاب جامعه شناسی خودمانی رو تموم کرده بودن -_-ضد حال بدی بود تازه چون به خودم قول دادم ماهی یک کتاب بخرم فقط (اخه تو آبان چند تا خریدم یکیش هم سین بهم هدیه داد هنوز سه تا شون نصفه موندن)  نمیتونم برای این ماه بخرمش -_- چون از شهر کتاب کتاب (لذت خواندن در عصر جدید بود فکر کنم دقیقا یا نیست) رو خریدم. خدا خیرت بده استاد جامعه شناسی ( که استاد منطق و کمی فلسفه هم بودی) که گفتی تو سبد خریدتون هر ماه یک کتاب باشه :) 

یادم باشه یه پست دربارشون بزارم .

پ.ن: راستی دارم سریال روحو بگیر رو میبینم تا نصفه ی قسمت شیش دیدم و مانگای سواری در بهار جوانی رو هم امشب تموم کردم چقدر عالی بوددد

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

روز دانشجو بر من چگونه گذشت؟

شنبه من کلاس نداشتم برنامه ی دانشگاه هم ارزش نداشت که به‌خاطرش روز تعطیلم برم دانشگاه.مامانم میخواست برای روز دانشجو سوپرایزم کنه کیک خریده بود اما از شانش زیباش خودم در رو براش باز کردم با اینکه کیک رو گذاشته بود زمین اون گوشه دیدمش و گفتم این چیهه؟ 😂 مامانمم گفت تو روحت تو چرا در رو باز کردی میخواستم سوپرایزت کنم -_- 

گذاشتیمش تو یخچال تا اینکه شب شد بابام اومد مامانم گفت پاشو لباستو عوض کن میخوایم عکس بگیریم !! منم که مریض بودم با هزاران بدبختی عوض کردم (فقط شلوارمو عوض کردما همچین گفتم هزاران بدبختی انگار کوبیدم خودمو از نو ساختم 😂😐) و عکس گرفتیم ؛ مامان و خواهرم خیلی مشتاق بودن منم اشتیاق داشتما اما نمیتونستم نشون بدم چون کلا نمیتونم احساساتم رو نشون بدم خجالت میکشم://///

خلاصههه بعد از بریدن کیک و خوردنش خونه به حالت عادی برگشت و هر کس به کار خود رسید 😀

راستی دیروز هم یه قسمت خادم سیاهرو دیدم و خوشم اومد تا قسمت شونزده یا هفده رو دانلود کردم که ببینم خدا میدونه کی!! الان اتک هم مونده و چند تا انیمه ی دیگه و دو تا مانگا و سریال روحو بگیر و باید این وسط ها درس هم بخونم 😂

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

کلیپ انگیزشی با صدای بهشتی بندیکت جذاب

 

دلم نمیاد که این کلیپ جذاب انگیزشی رو با صدای بهشتی بندیکت جذاب تر نبینید و نشنوید

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

حرفای الکی (نخونید بابا)

اساسا آدمیم که در مواقع بیخود خجالتیم !! مواقعی که باید به دوستم که دلم تنگ شده براش پیام بدم یا وقتی با غریبه ای باید تلفنی حرف بزنم یا مثلا وقتی استاد ادبیات می‌پرسه فلان کتاب رو خوندین یا نه یا وقتی استاد ریاضی داوطلب میخواد برای حل تمرین ها و خیلی جاهای دیگه خجالت میکشم :/ دارم رو‌خودم کار میکنم و با گام های مورچه ای میرم جلو ایشالا که درست میشم -_-

چقدر تند تند پست میزارم نه؟ شبا که دیگه رسما بیکارتر از روزامم کلی حرف یادم میاد 😂 

پست قبلی به کراش اشاره کردم همش دلم میخواد یه پست بزارم با عنوان کراش های دوران جاهلیت اما خجالت میکشم و میترسم بعدا یه آشنا پیدام کنه به فنا برم.

بعنی کلا زندگیم یه جوریه که هر سال وقتی به سال قبل نگاه میکنم میبینم اعمال جاهلی میباره از یه مواقعی از زندگیم :/ 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

در باب دوستی که نیست

من یه دوست مجازی داشتم یه زمانی باهم خیلی حرف می‌زدیم و خیلی دوستش داشتم اما از یه جایی به بعد کمرنگ شد دوستیمون و هرازگاهی میاد تو گروه حرف میزنه و میره یهو. چند وقتیه از بلاکی درآورده مارو (چند نفرمونو بلاک کرده بود سر یه موضوعی) دلم میخواد بهش پیام بدم اما نمیشه حس میکنم شاید دلش نخواد حرف بزنه باهامون. (یه زمانی در حد کراش زدن دوسش داشتم اینقدررر زیاد بعد فهمیدم یکی دیگه رو دوست داره بیخیال شدم و دوباره کراشای تو سریالا و فیلمامو در آغوش گرفتم 😂) به هیچکس نگفتم کراش داشتم روش هیچکساا حتی کسی که بقیه ی کراشای خجالت آورمو بهش گفته بودم 😑 

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اپ باحال ablo

آقا از این روش روشن کردن وی پی ان و کلیر کش کردن پلی استور برای دور زدن تحریم استفاده کردم تو برنامه های برترش Ablo رو دیدم و دانلود کردم. چه برنامه ی خوبیه از اینا هست که از با مردم کشورای دیگه حرف میزنی و دوست میشی . بماند که بعضی‌ها تا میدیدن از ایرانی میرفتن اما بودن کسایی که مهربون بودن ^-^ 

نیاز به ایمیل و وارد کردن تاریخ تولدتون دارید و رعایت یه سری قوانین مثلا درخواست اطلاعات شخصی و.. نکنید و قوانین معمولی.

دانلود اپ ablo رای اندروید

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

کمی تیره

امشب حال و احوالم یهویی چند درجه تیره شده

یاد اشتباهی که کردم و کسی که نباید یادش میفتادم افتادم.

هر کسی تو زندگیش دوران جاهلیت داره و شاید لکه های مسخره ای هم داشته باشه اما نمیدونم چرا لکه های من پررنگ ترن :/ و چرا تو یکی از حساس ترین سن هام (۱۴-۱۵ سالگی) باید اتفاق میفتاد؟ -_- راجعش به همه تقریبا جز چند نفر دروغ گفتم اگر کسی سوال بپرسه حتی الان ، باز هم دروغ خواهم گفت تا موقعی که تو ذهنم حک بشه که اصلا همچین اتفاقاتی وجود نداشته.

سال ۹۵ سالی بود که هم بهترین و هم بدترین سال زندگی من بود درست موقعی که تیره ی تیره شدم با کسایی آشنا شدم که تا الان دوستم باهاشون و بعضیاشونم قبل تر میشناختم و دوباره فقط پیداشون کرده بودم. کاش میشد بعضی خاطرات خوب ، بعضی کارایی که الان ازشون به بچه بازی یاد میکنیم رو تافت می‌زدیم و نگه میداشتیم !! بچه هایی که باهاشون آشنا شدم من رو از واقعیت کشیدن بیرون باهم کلی خوش بودیم گرچه روابطمون هر روز کمرنگ تر میشه اما حداقل هستن هنوز. کسی که نباید به یادش میفتادم گاهی که خبری میشنوم ازش میترسم نکنه باز باهاش مجبور شم حرف بزنم و یاد حماقت هام بیفتم؟؟ خیلی چیزا هست که میخوام بنویسم روم نمیشه!! اره با خودمم رودربایستی دارم چه میشه کرد؟

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
دلم میخواد یه جا باشه که دور از دنیای واقعی چیز میزامو بنویسم :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان