فهیم نامه

یادداشتا و هرچی که تو سرمه

چالش30 روز نوشتن - روز اول

 

10 تا چیز که واقعا خوشحالم میکنه:

1. تجربه ی چیزایی که ساده اند اما بهشون توجه نمیکردم

 

2. یه کتاب/فیلم/سریال/ انیمه ای که توشون اتفاقایی که دوست دارم میفتن. مثلا یه اکیپ دوست که همیشه با همن و جدا نمیشن یا هپی اندینگ بودنشون یا از همه مهمتر، همه ی شخصیتا (چه دوست، چه دشمن، چه رقیب) با هم متحد میشن که علیه یه چیزی بجنگن یا یه کاری کنن خلاصه.

 

3. خوابیدن زیر کولرو زیر پتو

 

4. تجدید خاطرات خوش قدیمی، مثلا چند روز پیش آرشیو وبایی که تو حادثه ی بلاگفا پاک شده بودن رو پیدا کردم و به کلی از وبای قدیمی ای که باهاشون خاطره داشتم سر زدم.

 

5. پول خرج کردن! کیه که بدش بیاد؟laugh

 

6. مواقعی که وقتی دارم به گذشته ام و اتفاقاتی که توش افتاده فکر میکنم و متوجه میشم واای چقدر اون موقع خوشبخت یا خوش شانس بودم با اینکه اون موقع نمیدونستم خودم.

 

7. مواقعی که حیوونا ازت فرار نمیکنن و میان سمتت (مثل گربه ها، سگ ها، کلاغ ها و..)

 

8. دلم نیومد این رو ننویسم هرچند که کلی نیست و مخصوص این ایام کروناییه: بوی الکل، دیدن اینکه که اعضای خانواده همشون تو خونه هستن(خصوصا دوران قرنطینه) و اینکه ماسک میزنن

 

9. موقعی که یه چیزی راجع خودم میفهمم!

 

10. داشتن اینجا ^-^

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

مغازه ی خودکشی (این پست پر از اسپویله همچنین اسپویل آخر داستان)

دقیقا همین الان کتاب رو گذاشتم کنار و گوشیم رو برداشتم تا بیام اینجا. راستش تو سایتا خونده بودم آخرش چی میشه ولی یادم نبود دقیق برای همین هم امید یه پایان خوش رو داشتم ولی وقتی جمله ی خودش را رها کرد رو خوندم، اشک تو چشمام جمع شد! این چه کاری بود کردی پسر مگه بیماری آخه حالا که خودتو کشتی ماموریتت هم گند خورد توش احمق 🤬 

 

داستات این کتاب راجع دوره ی درب و داغونیه که خودکشی توش یه کار رایجه، دوره ای که خنده و امید داشتن توش چیز عجیبیه. خانواده ای یه مغازه ی خودکشی دارن که انواع و اقسام سم و وسایل برای خودکشی رو میفروشن. پسر سوم این خانواده یه پسر شاد و شنگوله، میخواد به همه امید بده و تو هرچیزی نیمه ی پر لیوان رو میبینه. در آخر همین پسر روحیه ی خانوادش و کاربری مغازشون رو تغییر میده و تهش خودش میمیره :(((( 

طنز داستان خیلی باحال بود حتی ایده های پدر خانواده برای خودکشی مثلا اون هواپیماها با خلبان های غیر قابل اعتماد واقعا باحال بودن! 

اعضای خانواده از اول آلن رو خیلی دوست داشتن هر چند که غر میزدن یا ناراحت بودن که چرا این پسر اینقدر عجیبه، خدایا این چی بود نصیبمون کردی! 

اصلا هیج کلمه ای الان تو مخم نیست، میخواستم بشینم اینجا راجع شخصیتا حرف بزنم اما هنوز تو شوکم! میرم که برای دوستام عر بزنم و بعدا باز بر میگردم... هعیییی 

۷ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

چالش ۳۰ روز نوشتن

داشتم تو پینترست دنبال چالش های مختلف میگشتم که دیدم این ۳۰ روز نوشتنه بیشتر چشمم رو گرفته. حتی اگه کلا سر جمع سه چهار تا از پستام رو خونده باشید متوجه میشید که چه چقدر شلخته و در هم بر هم مینویسم و از یه شاخه به شاخه ای دیگه میپرم و اصلا در نوشتن ادعایی ندارم! این چالش هم میتونه تمرینی برای مثل آدم نوشتن باشه و جنبه ی سرگرمی داره. اگه دوست داشتید شما هم شرکت کنید( خودم از فردا شروعش میکنم) : 

 

اگه دقت کنید میبینید که ازمون داستان و... نمیخواد و سوالات عادی هستن. 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

یعنی الان نفرین کنم بگم گل بگیرن دانشگاهو؟-_-

برای کارآموزی تو یه جا باید گواهی اشتغال به تحصیل ببرم بعد مدیر آموزشمون گفت مهلت صدورش تموم شده، کارنمتو پرینت بگیر ببر مهر بزنن خلاصه من از ساعت هفت صبح تا ده علاف بودم آخرشم گفتن چون در حال تحصیلی ما نمیتونیم و هیجوقت  هم کارنامه مهر نمیزدیم:|| یعنی فقط میخواستن من رو علاف کنن وگرنه چرا از اول مثل آدم نگفتن نمیشه 🤕 خیلی عصبانیم 😒

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

ایده برای جمع کردن کلکسیون

داشتم تو نت دنبال ایده برای جمع کردن کلکسیون میگشتم و عمومی تریناشون تمبر و سکه بودن که من نه خوشم میاد این دوتا رو جمع کنم نه حاضرم اونقدررر هزینه کنم براشون. بیشتر به چشم یه سرگرمی به این جمع آوری کلکسیون نگاه میکنم. تو یه وبلاگ دیگه راجعش خوندم که تو نظراتش چیزا جالبی گفته بودن مثلا جمع کردن چیزایی که نارنجی (یا هر رنگی) هستن یا چیزایی که گردن، یکیشون میگفت من چیزایی که ستاره ای شکلن رو پرینت میگیرم و... و همشون جالب و بعضا عجیب بودن! کاکتوس، جاسویچی، مدال (از این فلزیا) و بهترینشون پاک کن بود 😂 البته همین پاک کن رو قدیمیاشو تو ایسام پیدا میشه کرد تو دیجی کالا هم سه تا پاک کن کوچیکتر از قوطی کبریت ۱۲ تومن بود! 

یه جا یه پست گذاشتم پرسیدم ایده چی دارید یکی گفت کتونی-_-میخواستم بگم داداش اینجا کتونی حداقل ۲۰۰-۳۰۰ هست (حداقل تازه) بعدم اینکه مگه چقدرجا داریم که کلی کتونی نگه دارم:`| 

 

شما کلکسیونی جمع میکنید؟ یا ایده ای دارین؟ 🤔

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

عیدتون مبارک

عه مثل اینکه عید قربانه 😁 عید همگی‌مبارک ❤ خداروشکر که اینستا و توییترمو پاک کردم وگرنه باید شاهد دعواهای گیاهخوارا و مردم دیگه می بودم :| 

 

دو قسمت از انیمه ی doctor stone رو دیدم و خوشم اومد ازش. داستانش برام جذاب و تازه هست امیدوارم تا اخرش همینطور بمونه. 

یه داستان جالب به نام سمیکالن تو کست باکس دارم گوش میدم هنوز کامل کامل متوجه نشدم چی به چیه اما از گویندش و لحنش خوشم اومد. یه ‌کانال دیگه هم پیدا کردم به نام یوری بر رادیو. ایدشون جالبه اما زیاد خوشم نیومد از طرز گویندگیشون. یکیشو داشتم گوش میکردم یه خانومه با یه صدای لوس و بچگونه داشت حرف میزد 😑 

قبلنا وقتی گوشی نداشتم و از گوشی دکمه ای بابام برای کوک کردن ساعت استفاده که صبح پاشم استفاده میکردم، شبا قبل از خواب رادیو گوش میدادم. بیشتر رادیو نمایش البته. نمایشنامه رادیویی داره، کتاب میخونن و خلاصه عالیه. واقعا دلم نمیومد ازش دل بکنم. یه آقای گوینده ای هم هست که اسمش‌ یادم نمیاد اما حرف از رادیو نمایش که میشه صدای ایشون میاد تو ذهنم در حالی که داره کتاب میخونه. امیدوارم تا سال های سال ادامه بدن و سلامت باشن 🤩. 

 

کلا به خاطر خیلی چیزا از رادیو غافل موندیم منم بیشترین تحربه رادیو شنیدنم برای همون شبا قبل از خواب بود. بعد اون هم راننده سرویس دوران دهم یازدهمم بود. یادم نمیاد کدومشون بود اما صبا که سوار میشدیم اگه اشتباه نکنم رادیو ورزش رو میذاشت یه روز درمیون دو تا خانوم بودن اول صبح با انرژی حرف میزدن. به چیزی میگفتن بعد اهنگ بعد دوباره یه چیزی میگفتن بعدشم مردمی که زنگ میزدن صبح بخیر بگن🤕. خواهرمم این تجربه رو داره سال نهمش میگفت راننده سرویسمون اول صبحی رادیو ورزش‌میذاشت صداشم بلند میکرد😂😂 

خیلی از کسایی که رادیو گوش میدن کسایی مثل راننده کامیون ها هستن که صبح و شب تو جاده هستن و رادیو واسشون واقعا نعمته. 

 

به یه چیزی که فکر میکنم سرم سوت میکشه! زمانای قدیم خیلی چیزا و شبکه های اجتماعی و اینترنت نبوده اما الان تو عصر سرریز اطلاعات هستیم، کلی کانالا و پیج های مختلف، پادکست، فیلمای آموزشی و.. و اینا اونقدر زیادت که آدم نمیتونه انتخاب کنه! چرا حد وسط نداریم؟:`| 

 

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بریم رای بدیم ^_^

من امروز متوجه شدم نظر سنجی شروع شده. قبل از نوشتن این پست رفتم رایمو دادم ^_^ خدایی سخت بود! من همه ی کسایی که دنبال میکنم رو دلم میخواست بنویسم اما محدودیت انتخاب ۱۰ تا دستم رو بست 🤧 

اینجا برید رای بدین عزیزانم 😁

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

گلایه هایی در باب کتاب و..

کرونا در حقمون خیلی بدی ها کرد. من به شدت روی نمایشگاه کتاب امسال حساب کرده بودم، در واقع اولین باری بود که میتونستم جلوی خودمو تو نخریدن کتاب نگیرم و تازه میخواستم به چند تا از دوستام بگم با هم چند بار بریم. به قول بانو نو تو سریال پادشاه ابدی :آی قلبم..آی سرم!😂

حالا من به شهر کتاب گلدیس هم راضیم:( شاید یه روز به سرم زد و رفتم .گاهی دلم میخواد به دوستان بگم بیاید بریم بیرون اما هزاران جور افکار منفی و سناریو های ابتلا به کرونا هجوم میارن به مغزم و کلا بیخیال میشم. واای چقدر دلم میخواد باز برم باغ کتاب 😭 من هنوز وقت نکردم اون سمت کودک و نوجوان رو با خیال راحت و سر صبر ببینم -_-

 

اقا از اینا بگذریم...آرتور تو سریال money heist چفدر آشغالهههه. ازش‌متنفرم.

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

سلام به ۱۹ سالگی ^_^

سلااام ^_^ امروز تولدمه و ۱۹ ساله شدم 🥰 دیگه وقتشه عدد تو پست اول رو عوض کنم!

حقیقتش برام سخته که که ببینم دارم به ۲۰ سالگی نزدیک میشم، بزرگ شدن سخته و کلی مسئولیت داره تازه دیگه تینیجر هم نیستم :`| ولی دوران خوبی بود کلی دوست پیدا کردم، تجربه های جدید به دست آوردم، تازه با بی تی اس هن آشنا شدم 🤩 

ما دیشب یه جشن بسیار کوچک چهار نفره گرفتیم و خیلی حال داد. من فکر میکردم ۱۸ سالگیم باید این حس رو داشته باشم اما برای ۱۹ سالگی اون حس داشتم! حس یه چیز جدید!

راستی انروز ۲۷ جولایه نه ۲۸ -_- من همیشه فکر میکردم تولدم ۲۸ جولایه😂

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

آخرین روز ۱۸ سالگی!

امرو  آخرین روز ۱۸ سالگیمه. سنی که کلی منتظرش بودم تا کلی کار توش انجام بدم ولی نشد. حالا اونطورم نیست که خوش بهم نگذشته باشه ولی کار خاصیم نکردم-_-

به هر حال... خوب بود!

 

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
دلم میخواد یه جا باشه که دور از دنیای واقعی چیز میزامو بنویسم :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان