فهیم نامه

یادداشتا و هرچی که تو سرمه

یه تصمیم جدید!

با چند تا از دوستام تصمیم گرفتیم که هر کتابی که میخونیم یه خلاصه ای یا اگه از جاییش خوشمون اومد اون قسمت رو برای هم تعریف کنیم. 

حالا به خاطر ذوق و شوق اینکار هم که شده دوباره اشتیاقم به خوندن کتابای بیشتر برگشت. دوست دارم اینجا هم بیام بعضیاشونو بگم، شاید اینکارو بکنم .

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

یعنی فازش چی‌میتونه باشه؟!

داشتم هرزنامه ام رو چک میکردم دیدم یکی اومده تبلیغ وهابیت کرده تهشم آدرس یه چنل گذاشته:/ 

خواستم از همینجا خدمتش عرض کنم که داری اشتباه میزنی من خودم خیلی وقته میخوام بشینم راجع دین ها و... تحقیق کنم تنبلیم اومد حالا فکر‌کردی میام به حرفات گوش میدم یا تو کانالت جوین میشم ؟ -_-

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

چالش ۳۰ روز نوشتن - روز سوم و چهارم (‌چون کوتاه بودن ادغامشون کردم!)

روز سوم: سه تا چیز که خیلی رو مخم هستن:
۱. توییتر(اکثر آدما و پستاشون)
۲. وقتی که مامانم میخواد یه چیزی رو تعریف کنه یا شکایت کنه ازم دو تا چیزم از خودش میذاره روش
۳. وقتی مردم یکی رو فقط به خاطر اینکه مذهبیه/ مذهبی نیست قضاوت میکنن یا بهش توهین میکنن و احترام نمیذارن به اعتقادات طرف 

روز چهارم : راجع کسی که الهام بخشم هست :

من به طور ‌کلی از بچگی پتانسیل زیاد درس خوندن (بخوانید خرخونی) رو داشتم ولی نذاشتم زیادی شکوفا بشه (نه تنها خودم بلکه تو سنین مختلف کامپیوتر، تبلت، گوشی وسریال و کتاب و..) نذاشتن 😁 کلاش هشتم با الهام از والا مقام هرماینی گرنجر تصمیم گرفتم اون سال زیاد درس بخونم و واقعا واقعا هم خوندم. قشنگ هرماینی رو گذاشته بودم تو ذهنم و حسابی درس میخوندم تازه سعی میکردم صاف هم بشینم مثل اون ولی یکم سخت بود!
اما راجع الان... راستش اینطوری نیست که یه شخص خاصی باشه که الهام بخش و الگوی من باشه. وقتی یه کتابی میخونم، انیمه ای میبینم، وبتونی میخونم، تو نت چرخ میزنم یا وبای بچه ها رو میبینم ممکنه یه چیزیشون چشمم رو بگیره و خوشم بیاد.
مثلا آستا تو انیمه black clover. گاهی میشه که به خودم میگم ببین اون چطور برای همه چیز تلاش میکنه هر چی میشه نا امید نمیشه! اما کسی که به طور خاص الهام بخشم باشه، نه ندارم.

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دوستی ها

 دوستی ها تموم میشن و این به معنی دشمنی نیست؛ صرفا فصل اونها تو کتاب زندگیت تموم میشه 

این جمله رو یه جا دیدم سریع برای خودم سیوش کردم از بس که به دلم نشست. منم دوستی های زیادی رو دارم که تموم شدن یا دارن تموم میشن؛ چاره ای نیست ..اوایل برام سخت بود اما حالا کم کم دارم باهاش کنار میام. به جای غصه خوردن به خاطرات و دوران های خوشی که باهاشون داشتم فکر میکنم و از دور بهشون میگم : هی فلانی باهات اوقات خوشی رو گذروندم، مرسی که بودی، یادش بخیر و...

به لطف اونا وقتی به عقب نگاه میکنم میبینم که واقعا توی زندگیم عجب دوران خفنی داشتم، چقدر خندیدم، چقدر بهم خوش گذشته و اینکه چقدر تجربه کسب کردم. یه جورایی میشه مورد شیشم دو پست قبل، همونی که نوشتم متوجه میشم چقدر خوش شانس و خوشبخت بودم و خودم نمیدونستم!

حالا در عوض الان هم دوستای خوبی دارم که حتی اگه زیاد با هم حرف نزنیم هم باهاشون راحتم و یه جورایی خودمم laugh تصمیم دارم تا جایی که میتونم نگهشون دارم چون به هر حال هیچ دوستی مثل دوستی که از دورانی که سنت کمتر بوده داشتی نمیشه، بهش خیلی اعتقاد دارم.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

روزمرگی‌ دیروز

حالتون چطوره دوستان؟ در چه حالید؟ چیکارا میکنید این روزا؟ 

دیروز نزدیکای ۴ از خواب پاشدم دیگه خوابم نبرد برای همین یکم تو نت و... چرخیدم و بعد چند تا رسپی سرچ کردم. دیدم صبح زوده بذار یه حالی به خودم بدم و امروز صبحونه یه چیز متفاوت بخورم ولی چون تنبلیم میومد سعی کردم از چیزای سخت بگذرم و دنبال یه چیز ساده ولی خوشمزه باشم مثلا انواع نیمرو و املت 😂 یه نیمروی ساده دیدم: اول پیاز رو سرخ کنید بعد هم تو یه طرف چند تا تخم مرغ و ادویه بریزید و هم بزنید بعد به پیازا اضافش کنید. خب ساده بود اما مشکل این بود که بلد نبودم نگینی خورد کنم پس چند تا کلیپ تو اپارات دیدم و شروع کردم!چشمام بسی سوخت و پیازامم عین اون کلیپای آشپزی نشد ولی در حد قابل قبولی بود. به تخم مرغا هم آویشن و فلفل سیاه و نمک و زرچوبه( نمیدونم چرا زرچوبه ریختم! وفتی داشتم هم میزدم یادم افتاد که چرا زدم ولی بدمزه نشد) و به قاشق غذا خوری شیر ریختم. وقتی قاطی گردم آخرش سر یکمم پنیر گلپایگان ریختم 😍 آخر کار بازم همون پنیر رو روش ریختم و جاتون خالیییی اصلا عالی بود! اکثر خوشمزگیش به پیاز و پنیر بود به نظرم ولی واقعا عالی بود. این پیاز اشک آدم رو در میاره ولی خیلی خوشمزس 😂😑 

بعد هم عود روشن کردم. نمیدونم گفته بودم یا نه ولی از دیجی کالا عود سفارش دادم چون اولین بارم بود بر اساس نظرات مردم خریدم و الحق که خوشبو و ملایمه. حتی مامانم که همیشه میگه بو راه نندازی من سرم درد میگیره هم تایید کرد که خوشبوئه! عطرش جنگل های بارانیه و بوی سوختن کاج هاست البته من نمیدونم اون بو چطوریه و این همونه یا نه ولی تند و تیز نیست و تا تموم بشه هم حدود یک ساعت روشن میمونه. خودم نمیدونم چطو خاموشش کنم وگرنه کلش رو روشن نمیذاشتم 😂 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

نگرانم

پدر یکی از کانال نویس هایی که خیلی وقت نیست جوین شدم تو چنلش به خاطر کرونا فوت کرد. حالا بیشتر از همیشه نگرانم!

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

چالش ۳۰ روز نوشتن - روز دوم

چیزی که یکی راجعت بهت گفته و فراموشش نمیکنی:

 

خب در این باره بخوام بگم من زیاد چیزی نیست و وقتی که حسابی داشتم به مغزم فشار میاوردم یه چیزی یادم اومد. یه بار یکی‌ بهم گفت صدات آزار دهنده اس. من خودم میدونم که صدام خوب نیست ولی طبیعتا یه نفر اینقدر نباید بیشعور باشه! اون موقع ها بهم خیلی برخورد اما الان دیگه اونطور واسم مهم نیست  و بابتش ناراحت نیستم فقط متاسفانه رو ذهنم حک شد! 

من خودم گاهی اوقات برای مراعات حال بعضی آدما کلی حرف رو مزه مزه میکنم یا گاهی ساکت میشم که ناراحت نشن ولی خب بعضی از مردم به اندازه کافی دارای شعور و فهم نیستن کاریش هم نمیشه کرد!

یه چیز دیگه هم هست که زیاد میشنوم اینه که بهم میگن تو مهربونی، حالا نمیگم من بدجنس و نامادری سیندرلا هستم ولی خیلی وقت ها چون نمیتونم از خودم دفاع کنم یا خجالت میکشم چیزی نمیگم و سوتفاهم میشه!

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چالش30 روز نوشتن - روز اول

 

10 تا چیز که واقعا خوشحالم میکنه:

1. تجربه ی چیزایی که ساده اند اما بهشون توجه نمیکردم

 

2. یه کتاب/فیلم/سریال/ انیمه ای که توشون اتفاقایی که دوست دارم میفتن. مثلا یه اکیپ دوست که همیشه با همن و جدا نمیشن یا هپی اندینگ بودنشون یا از همه مهمتر، همه ی شخصیتا (چه دوست، چه دشمن، چه رقیب) با هم متحد میشن که علیه یه چیزی بجنگن یا یه کاری کنن خلاصه.

 

3. خوابیدن زیر کولرو زیر پتو

 

4. تجدید خاطرات خوش قدیمی، مثلا چند روز پیش آرشیو وبایی که تو حادثه ی بلاگفا پاک شده بودن رو پیدا کردم و به کلی از وبای قدیمی ای که باهاشون خاطره داشتم سر زدم.

 

5. پول خرج کردن! کیه که بدش بیاد؟laugh

 

6. مواقعی که وقتی دارم به گذشته ام و اتفاقاتی که توش افتاده فکر میکنم و متوجه میشم واای چقدر اون موقع خوشبخت یا خوش شانس بودم با اینکه اون موقع نمیدونستم خودم.

 

7. مواقعی که حیوونا ازت فرار نمیکنن و میان سمتت (مثل گربه ها، سگ ها، کلاغ ها و..)

 

8. دلم نیومد این رو ننویسم هرچند که کلی نیست و مخصوص این ایام کروناییه: بوی الکل، دیدن اینکه که اعضای خانواده همشون تو خونه هستن(خصوصا دوران قرنطینه) و اینکه ماسک میزنن

 

9. موقعی که یه چیزی راجع خودم میفهمم!

 

10. داشتن اینجا ^-^

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

مغازه ی خودکشی (این پست پر از اسپویله همچنین اسپویل آخر داستان)

دقیقا همین الان کتاب رو گذاشتم کنار و گوشیم رو برداشتم تا بیام اینجا. راستش تو سایتا خونده بودم آخرش چی میشه ولی یادم نبود دقیق برای همین هم امید یه پایان خوش رو داشتم ولی وقتی جمله ی خودش را رها کرد رو خوندم، اشک تو چشمام جمع شد! این چه کاری بود کردی پسر مگه بیماری آخه حالا که خودتو کشتی ماموریتت هم گند خورد توش احمق 🤬 

 

داستات این کتاب راجع دوره ی درب و داغونیه که خودکشی توش یه کار رایجه، دوره ای که خنده و امید داشتن توش چیز عجیبیه. خانواده ای یه مغازه ی خودکشی دارن که انواع و اقسام سم و وسایل برای خودکشی رو میفروشن. پسر سوم این خانواده یه پسر شاد و شنگوله، میخواد به همه امید بده و تو هرچیزی نیمه ی پر لیوان رو میبینه. در آخر همین پسر روحیه ی خانوادش و کاربری مغازشون رو تغییر میده و تهش خودش میمیره :(((( 

طنز داستان خیلی باحال بود حتی ایده های پدر خانواده برای خودکشی مثلا اون هواپیماها با خلبان های غیر قابل اعتماد واقعا باحال بودن! 

اعضای خانواده از اول آلن رو خیلی دوست داشتن هر چند که غر میزدن یا ناراحت بودن که چرا این پسر اینقدر عجیبه، خدایا این چی بود نصیبمون کردی! 

اصلا هیج کلمه ای الان تو مخم نیست، میخواستم بشینم اینجا راجع شخصیتا حرف بزنم اما هنوز تو شوکم! میرم که برای دوستام عر بزنم و بعدا باز بر میگردم... هعیییی 

۷ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

چالش ۳۰ روز نوشتن

داشتم تو پینترست دنبال چالش های مختلف میگشتم که دیدم این ۳۰ روز نوشتنه بیشتر چشمم رو گرفته. حتی اگه کلا سر جمع سه چهار تا از پستام رو خونده باشید متوجه میشید که چه چقدر شلخته و در هم بر هم مینویسم و از یه شاخه به شاخه ای دیگه میپرم و اصلا در نوشتن ادعایی ندارم! این چالش هم میتونه تمرینی برای مثل آدم نوشتن باشه و جنبه ی سرگرمی داره. اگه دوست داشتید شما هم شرکت کنید( خودم از فردا شروعش میکنم) : 

 

اگه دقت کنید میبینید که ازمون داستان و... نمیخواد و سوالات عادی هستن. 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
دلم میخواد یه جا باشه که دور از دنیای واقعی چیز میزامو بنویسم :)
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان